2006/11/13
ادامه سفر
خب باید بگم حرفمو در مورد هتل های ایران پس میگیرم . هم تو تبریز هتل های خوب بود و هم اینجا . اینجا کجاست ؟ اگه گفتین ؟ من الان در مرکز استان آذربایجان غربی هستم . ارومیه یا همون رضاییه . هوا سرد و سوزناکه که من خیلی کیف میکنم . دیشب همینطور الکی تصمیم گرفتیم برنگردیم تهران و حالا که تا تبریز اومدیم یک سر هم بیاییم ارومیه .
صبح رفتیم بازار بزرگ تبریز . عمه جان میخواستند فرشی بخرند و به همراه آشنایی رفتیم به بازار فرش که گنجشک رو جای قناری رنگ نکنند و بهمون بفروشند . اونا حسابی مشغول تماشای فرش ها بودند و من هم از فرصت استفاده میکردم و عکاسی میکردم . گاهی وقتها ( یعنی بیشتر وقتها ) احساس میکنم واقعا بلد نیستم عکاسی کنم و از خودم بدم میاد . خیلی چیزهای جالب و دیدنی تو بازار دیدیم . یک خوراکی بامزه ای که تو بازار میفروختند سیب زمینی آب پز و تخم مرغ آب پز بود . خیلی خوشم اومد . آب دهنم راه افتاده بود . تو هوای سرد یک بخاری از این خوراکی ها بلند میشد که نگو . به به .
دیگه چی بگم براتون ؟
از خوراکی های خوشمزه تبریز بگم اما دهنتون آب نیافته . از شیرینی فروشی رکس که تو خیابون امام بود شیرینی های خوبی خریدیم . من که عین این هول زده ها از چند تا از شیرینی ها دونه دونه انتخاب کردم وخریدم وهمشوخوردم . یک عالمه هم بهمون سر راهی دادند . دیروز ناهار رفتیم عمارت " شاهگلی " که کوفته تبریزی بخوریم . چون الان فصل توریست تبریز نیست شهر از نظر توریست خلوته به همین خاطر کوفته تبریزی رستوران آماده نبود و ما چون حتما میخواستیم کوفته بخوریم یک ساعت نشستیم و خودمونوسرگرم کردیم تا کوفته آماده شد .
دیروز صبح هم رفتیم روستای " کندوان " که حدودا چهل و پنج کیلومتر از تبریز فاصله داره . یک روستاییه که تمام خونه هاش در داخل سنگ ساخته شده . میگن مال زمان مغول هاست . اطلاعات زیادی ندارم در موردش . اگه کسی میدونه برام بگه .
یک چیز ناراحت کننده که تو کندوان دیدم این بود که مردم شروع کرده اند به ساختن خونه های جدید در کنار بافت قدیمی که به شکل آزار دهنده ای توی ذوق میزنه . نمی شه گفت تقصیر مردمه . یکی باید بهشون بگه با این کار چه آسیبی به این بناهای تاریخی میزنند و در واقع نون خودشونو آجر میکنند . اونجا هم کلی خوراکی های جالب و دیدنی و خوردنی داشتند . انواع سبزی ها و گیاهان دارویی خشک و گردو وعسل و آلو و شاه دونه و شیره انگور و ... از همین چیزا دیگه .
ساعت پنج از تبریز راه افتادیم به سمت ارومیه . از تبریز تا ارومیه صد و سی کیلومتر راه بیشتر نیست . جاده خیلی زیبایی هم داره . جالب ترین قسمتش گذشتن از روی دریاچه ارومیه بود . با ماشین رفتیم سوار کشتی حمل ماشین شدیم و بعد از یک بیست دقیقه اون ور دریاچه پیاده شدیم . درست اول تاریک شدن هوا سوار کشتی شدیم . آسمون اینقدر ستاره بارون بود که داشتم دیوونه میشدم . جای همتون خالی .
الحمدلله اینترنت هم براهه و خلاصه دلی از عزا درآوردم . من هم تبریز و هم ارومیه رو آخرین بار ده سال پیش اومدم . اون موقع یک دختر دبیرستانی بودم که داشتم خودمو برای کنکور و امتحانات نهایی دبیرستان آماده میکردم . یادش بخیر .
9 Comments:
Anonymous Anonymous said...
واای چقدر اتفاق ها افتاده این چند روز که نیومدم اینجا !اون پست عینک رو که خوندم دیگه وقت نشد بیام تا حالا که میبینم کلللی ایران گردی هم کردی! خوش باشی

Anonymous Anonymous said...
دیدی چقدر دریاچه ارومیه زیباست
من که از 3 ساعت کنارش نشستن و نگاه کردن مست شده بودم
همه جور طیف رنگ آبی میتونی توش ببینی
همیشه آذربایجان گردی پر از خاطره است

Anonymous Anonymous said...
شکمو خانوم.......بیشتر از همه از خوراکیها تعریف کردی......راستی.....سوقاتی یادت نره....حتما سوقاتی این سفر هم خوراکیه......

Anonymous Anonymous said...
سلام.خوبی؟
مرسی که مینویسی.
وقتی میخونم یاد سفر تبریز-ارومیه گردی با خونواده ام میافتم.فکر کنم عید سال 77 بود که ما هم نیمه غربی ایران رو برای 14 روز گشتیدیم.
یادش به خیر.
دلم برای بابام تنگ شد!از سفرت حسابی لذت ببر.
خوش بگذره.

Anonymous Anonymous said...
روستای کندوان
در دامنه کوه سهند واقع شده.زمستانهای سرد و تابستانهای معتدل دارد.بدلیل خاکهای حاصل خیز آتشفشانی و رودخانه نسبتا بزرگی که از کوه سهند سرازیر میشود مردمان این سرزمین کشاورزند.و اغلب بدلیل سرسبزی منطقه زنبورداری نیز میکنند.مسکن این مردمان داخل صخره های عظیم آتشفشانی که در مجاورت هوای سرد دچار فرسودگی و هوازدگی شده جای دارد.بافت این صخره ها آهکی و نرم است.معمولا هر صخره مال یک خانواده است.
این آپارتمانها با مهارت به صورت چند طبقه کنده شده اند.طبقه همکف مخصوص نگه داری دام و طیور.طبقه 1 انبار غله و آشپزخانه.طبقه 2 اتاق نشیمن .طبقه 3 جای خواب البته افرادی که ثروتمند ترند صخره های بزرگتری دارند که طبقات بالاتر و اتاقهای بیشتری دارند
مردمانشان اغلب چهره آفتاب سوخته با پیشانی درشت و برآمده دارند.زنانشان اغلب رنگهای شاد با ترکیب آبی و قرمز و خصوصا بنفش می پوشند.
من هیچ گمانه تاریخی در مورد قدمت این قوم ندیدم.بدلیل اینکه هر خانه از نسلی به نسل دیگر میرسیده.هیچ اثری از تاریخ این مردمان نیست.ولی بدلیل ازدواجهای داخل قومی این مردمان نژاد این مردمان و گویش این خطه در طول سالیان سال دست نخورده باقیمانده.
به دلیل اینکه انسان عصر یخبندان در داخل غار زندگی میکرده و در طول زمان این منطقه همچنان سرد بوده به نظر قدمت این مردمان به ماقبل تاریخ و عصر یخبندان برمی گردد.و این نظر که در اثر حمله مغولان به این مکان پناهنده شده باشند صحیح نمی نماید.خصوصا که من در گورستان این روستا مجسمه های شیر سنگی که پیشینه ای ما قبل اسلام دارد دیده ام

Anonymous Anonymous said...
متاسفانه هیچ تلاشی در زمینه حفظ این آثار نشده.من دستبافتهای 200 سال قبل گلیم و جاجیم و قالی این منطقه که دارای رنگهای ناب گیاهی است دیده ام خصوصا بدلیل نوع قلیایی خاص آب این منطقه رنگ های این منسوجات از تلالو خاصی برخوردار بوده من قالی دیدم که 150 سال پیش دختری واسه جهزیه خودش بافته بود.در حاشیه این قالی یه مردی را بافته بود سوار بر خر و پشت سرش یه سگ.پرزهای قالی همه رفته بود فقط موهای مرده به رنگ مشکی مانده بود که بعدا فهمیدم دختره اون قسمت رو با موهای خودش بافته.
ولی اکنون بدلیل منفعت جویی برخی تجار تبریزی قالیهای شهری با طرحهای تحمیلی و رنگهای شیمیایی در این روستا رواج پیدا کرده. و جالبه که کار بافندگی را اغلب مردان انجام می د هند.
اون موقع یادمه شهرداری تبریز یک مسجد بزرگ با آجر ساخت.بعدش یه تبریزی اومد کارخونه آب معدنی جلو بافت روستا احداث کرد.
تنها چیزی که از مردمان این روستا میتونی ببینی.استثمار این مردمان بیچاره است. و خبری ازاون آرامشی که سالیان سال داشتند نیست

Anonymous Anonymous said...
vay dahanam bad joor ab oftadeh. nesfeh shabi hesabi goshne shodam . toonesti aks bezar . alan mana inaro mikhone va bazam depresi migire.

Anonymous Anonymous said...
سلام .. خیلی وقته وبلاگت رو میخونم ولی تا الان برات کامنت نذاشتم .ولی وقتی دیدم رفتی شهر من و انقدر زیبا توصیفش کردی .. خونم به جوش اومد .. بهت حسودی کردم که تونستی از یه مملکت دیگه پاشی بیای و بری تا دم خونه پدریم .. من اینجا بشینم و مناظری رو که توصیف کرده بودی .. تو ذهنم مجسم کنم .. خیلی دلم برا تبریز تنگ شده .. کاش شنبه تعطیل بود و باز میتونستم یه سری به شهرم بزنم

Anonymous Anonymous said...
Aksato bezar Niki, injoor ke tarif kardi bayad kheili didani bashe,...