هر چی ذوق و شوق نوشتن داشتم دیروز ، این بلاگ اسپات حالمو گرفت . باز نمیشد لعنتی .
صبح ساعت هفت و نیم بیدار شدم دیدم چه بارونی داره میاد ، بیا و ببین . گوشه های پنجره ها روچک کردم و دیدم که همه چیز روبراهه و آب نمیاد تو . بعد هم خوشحال از اینکه پارسال به فکر امسال بودم و پنجره ها رو درست کرده بودیم رفتم راحت خوابیدم . ساعت نه و نیم چشمم رو باز کردم دیدم پژمان داره کف اتاق رو با حوله خشک میکنه . فهمیدم که زیادی خوشبین بودم . هر چی حوله تو خونه داشتیم گذاشتیم لبه پنجره ها که از ریزش آب دماغ پنجره هامون جلوگیری کنیم و خلاصه تا بعد از ظهر سرمون گرم بود . چه بارونی می اومد . تمام خیابونا رفته بود زیر آب . بعضی از قسمتهای خیابون ها ماشین ها تا چراغهاشون تو آب فرو میرفتند . یک عالمه ازین ماشینهای مکنده اومده بودند و داشتند آب ها رو می مکیدند تا رفت و آمد ماشینها آسون بشه . این کشور اصلا برای بارش باران هایی با این حجم آمادگی نداره . واقعا برای چنین شرایطی پیش بینی ندارن . آدم اینجور مواقع احساس میکنه همه زیباییها و جذابیتهای دبی خیلی ظاهری و تو خالی هستند . زیرشون هیچی نیست .
بعدازظهر دیگه از خونه زدیم بیرون و رفتیم به سمت بزرگراه شیخ زاید . دلمون میخواست ازین هوای عالی استفاده کنیم و بریم سمت جمیرا و یک استارباکسی چیزی پیدا کنیم و یک قهوه تو
هوای بارونی بنوشیم اما دوباره بارون شروع شد و ما رو کشوند به سمت امارات مال . تصورم این بود که مردم نشستند تو خونشون و احتمالا باید خلوت باشه اما اصلا اینطور نبود . خلاصه توفیق اجباری حاصل شد که چند تا دوست رو ببینیم و با هم گپ بزنیم .
چند تا عکس هم از خیابونا گرفتم در هوای بارانی .
inja ham baske barun nemiad juye ab nadaran ke aba az tush rad she baraye hamin vaghti barun miad hame ja pore ab mishe!!