اینقدر ازین مغازه ها تو بازار شهرهای مختلف هست . کلی چیزای عجیب و غریب توش پیدا میشه . نمی خوام مسخره کنم به خدا ولی یک خرده دلم برای عروسهایی که می اومدند اینجا خرید ، میسوخت . از کفش و کیف و لوازم آرایش و آینه و شمعدون و وسایل سفره عقد و دسته گل مصنوعی عروس و لباس عروس و لباس نامزدی و لباس پاتختی و خلاصه هر چی که بگی توش پیدا میشه . خودم با چشم خودم دیدم یک عروس خانم خیلی جوانی که فکر میکنم حداکثر پانزده سال داشت بین همین کیف طلایی ها مونده بود هاج و واج و نمی دونست کدومشو انتخاب کنه . یعنی از همش خوشش می اومد فقط نمی تونست یکیش رو انتخاب کنه . تازه ، یک لشگر آدم هم همراه عروس و داماد بودند و همه هم در مورد همه چیز نظر میدادند . عجب حکایتیه . مهم اینجا بود که عروسه خوشحال بود و معلوم بود داره به رویاهاش جامه عمل می پوشونه و حسابی ار خریداش راضیه . مهم هم همینه . نه ؟
;)