هر بارکتابی میخونم که خیلی ازش لذت میبرم نگران اینم که نکنه کتاب تموم شه . وقتی کتاب تموم میشه و میخوام ببندمش و به کتابخونه برگردونم ، احساس به خاک سپردن عزیزی رو دارم . اصلا آخرین صفحه کتاب رو دوست ندارم . دیشب میدونستم که قسمت آخر کتابی که در دست داشتم رو باید بخونم و به همین خاطر دلم نمی خواست شروع به خوندن کنم . می ترسیدم تموم بشه .
جدا شدن از شخصیتهایی که اصلا ندیدمشون و فقط توی ذهنم و در درون خودم پرداختم مثل زایمان و افسردگی بعد از زایمانه .
دم دمای صبح لبه تخت نشته ام و از درد معده و فکر و خیال و دلتنگی خوابم نمیبره . چند روزی باید صبر کنم تا کتاب در من ته نشین بشه و اون وقت کتابی دیگر و باز همین داستان و دلتنگی و فارغ شدن و ....
kheili doost daram ketebhaye khoob bekhoonam
اسم کتابت چی بود، نیکی جون؟
poh.blogspot.com
che ghadr ghashang tosif kardi .in hal o hava ro shayad hameye maha ke ketab khundan ra doost darim mifahmim vali inghadr ghashang nemishod tosifesh kard....
niki jan delam mikhad bedunam shoma che joor ketabhayee ro mikhuni.. ke inghadr bahashun okht mishi.
shab bekheyr.