2007/02/04
زمان بی معنی
گاهی با خودم فکر میکنم چه ربطی بین پیانو زدن وتمرین موسیقی و پوست کندن هویج و پاک کردن ماهی وجود داره ؟
گاهی با خودم فکر میکنم چه ارتباطی بین کوتاه کردن قد شلوار و کوک زدن و پس دوزی کردن و اتو کشیدن با عکاسی وجود داره ؟
دستایی که آشپزی میکنن و هزار بار شسته میشن رو چه به ساز زدن ؟
دارم مینویسم اما دستام بوی ماهی تازه میدن . خب اونی که ساز میزنه و عکس میگیره و کتاب میخونه هم باید غذا بخوره دیگه . باید لباس بپوشه دیگه . پس باید آشپزی هم بکنه ، خیاطی هم همینطور .
نمیشه دیگه . با هم جور در نمیاد .
امروز بعد ازظهر تو این هوای بارونی دلپذیر ، عینکم رو زدم به چشمم ، این داستان گویا رو شروع کردم ، جعبه نخ و سوزنم رو آوردم ، یک لیوان قهوه هم ضمیمه اش و نشستم به مدت دو ساعت عین پیرزن ها قد شلوار کوتاه کردم و کوک زدم و شکافتم و قصه گوش کردم و قهوه نوشیدم . یک لحظه احساس کردم چهل سال گذشت . احساس کردم به صندلی دوخته شده ام . احساس کردم الان در خونه باز میشه و یک عالمه نوه و نتیجه میریزن تو خونه و آرامش منو به هم خواهند زد . احساس کردم از کار افتاده ام . احساس کردم آلزایمر گرفته ام . بعد یک دفعه یادم افتاد به جای نوه و نتیجه ها پژمان تا یک ساعت بعد خواهد آمد و هنوز شامی در بساط نداریم . از جا بلند شدم و یک عالمه سبزیجات رنگارنگ رو روانه بخارپز کردم و دو تکه ماهی هم آماده طبخ . اما هنوز پیر بودم . باید یک کاری کرد . خدا رو شکر کردم که پیانو دارم و احساس گناه از اینکه اینقدر کم بهش میرسم . نشستم . ولی انگشتام هنوزتو حال و هوای کارد آشچزخونه و مایع ظرفشویی بودند . وادارشون کردم وظیفه دیگرشونو به خاطر بیارن . آخرین نکتورن شوپن که جاری شد چهل و هفت سال جوان شدم .
11 Comments:
Anonymous Anonymous said...
چقدر ماه نوشته بودی.
چیز دیگه ای نمیتونم بگم جز اینکه از خوندن متنت هم دلم هم صورتم گرم شد.
:*

Anonymous Anonymous said...
یادم رفت از بابت لینک داستان گویا تشکر کنم.
ممنون دوست جونم.
:*

Blogger Unknown said...
خيلي چيزها با هم جور در نمي آد . کاش بوي ماهي و ساز و دوخت و دوز باشه .
مثل الان که اصلا جور در نميآد من توي شرکت مجبور باشم بشينم و کارهاي صدمن يک غاز انجام بدم و بيرون هواي بهاري و يک دنيا کار که روح من و تازه کنه پيانو بزن کاش الان من اونجا بودم
ناهيد

Anonymous Anonymous said...
ghashangieh adama be hamine ke dar aane vahed mitoonan har kari ro ke eradeh konan anjam bedan . niki joonam iran ke boodam aksato be chand nafar neshoon dadam. hameh kheili az karat khosheshoon oomad. ham did va ham teknike mahshari dari . man ke az akasi faghat shekare lahzehasho baladam. ama delam mikhad bishtar bedoonam. hala shooroo kardam darmoredesh yekam khoondan. movazebe oon dastaye honarmand va dele javoonet bash . ghorboonet

Anonymous Anonymous said...
cheghadr ghashangh minevisi niki jan.. vaghean az bayane ehsaset lezzat bordam... kheili mogheha hamamun in tazadharo ehsas mikonim...

Anonymous Anonymous said...
مطمئنم دلت هیچوقت پیر نمیشه

Anonymous Anonymous said...
cheghadr dost dahstam ino ama khoda kone man pir misham inaee ke oftio nagirma na man hishki

Anonymous Anonymous said...
نیکات جون...م مرسی از این لینک کتابخونه گویا ... خدوند خیر دو جهان را نصیبتان گرداند
ممنو........ن ....

Anonymous Anonymous said...
نيكي جون
مرسي بابت متن قشنگ امروزت. خيلي شيرين نوشتي
و مرسي بابت بقيه چيزها.

Anonymous Anonymous said...
به نظر من که هیچ تضادی بین اینایی که گفتی وجود نداره..اینا فقط یه سری حرفه که ما چون بقیه بهش معتقدند ما هم ناخودآگاه پذیرفتیم و فکر می کنیم کسی که خانه دار است یا حتی خوب آشپزی می کنه یا خیاطی لزوما اهل هیچ هنر دیگه ای نیست!!..اصلا چه معیاری ست که آش۱زی و خیاطی و بچه داری رو اینقدر میاریم پایین؟؟ برام عجیبه که بعضی ها هنوز اینطور فکر می کنند!

Anonymous Anonymous said...
واي عكسهاي هنريت محشر بود نيكات جون
موفق باشي