گاهی با خودم فکر میکنم چه ربطی بین پیانو زدن وتمرین موسیقی و پوست کندن هویج و پاک کردن ماهی وجود داره ؟
گاهی با خودم فکر میکنم چه ارتباطی بین کوتاه کردن قد شلوار و کوک زدن و پس دوزی کردن و اتو کشیدن با عکاسی وجود داره ؟
دستایی که آشپزی میکنن و هزار بار شسته میشن رو چه به ساز زدن ؟
دارم مینویسم اما دستام بوی ماهی تازه میدن . خب اونی که ساز میزنه و عکس میگیره و کتاب میخونه هم باید غذا بخوره دیگه . باید لباس بپوشه دیگه . پس باید آشپزی هم بکنه ، خیاطی هم همینطور .
نمیشه دیگه . با هم جور در نمیاد .
امروز بعد ازظهر تو این هوای بارونی دلپذیر ، عینکم رو زدم به چشمم ،
این داستان گویا رو شروع کردم ، جعبه نخ و سوزنم رو آوردم ، یک لیوان قهوه هم ضمیمه اش و نشستم به مدت دو ساعت عین پیرزن ها قد شلوار کوتاه کردم و کوک زدم و شکافتم و قصه گوش کردم و قهوه نوشیدم . یک لحظه احساس کردم چهل سال گذشت . احساس کردم به صندلی دوخته شده ام . احساس کردم الان در خونه باز میشه و یک عالمه نوه و نتیجه میریزن تو خونه و آرامش منو به هم خواهند زد . احساس کردم از کار افتاده ام . احساس کردم آلزایمر گرفته ام . بعد یک دفعه یادم افتاد به جای نوه و نتیجه ها پژمان تا یک ساعت بعد خواهد آمد و هنوز شامی در بساط نداریم . از جا بلند شدم و یک عالمه سبزیجات رنگارنگ رو روانه بخارپز کردم و دو تکه ماهی هم آماده طبخ . اما هنوز پیر بودم . باید یک کاری کرد . خدا رو شکر کردم که پیانو دارم و احساس گناه از اینکه اینقدر کم بهش میرسم . نشستم . ولی انگشتام هنوزتو حال و هوای کارد آشچزخونه و مایع ظرفشویی بودند . وادارشون کردم وظیفه دیگرشونو به خاطر بیارن . آخرین نکتورن شوپن که جاری شد چهل و هفت سال جوان شدم .
چیز دیگه ای نمیتونم بگم جز اینکه از خوندن متنت هم دلم هم صورتم گرم شد.
:*
ممنون دوست جونم.
:*
مثل الان که اصلا جور در نميآد من توي شرکت مجبور باشم بشينم و کارهاي صدمن يک غاز انجام بدم و بيرون هواي بهاري و يک دنيا کار که روح من و تازه کنه پيانو بزن کاش الان من اونجا بودم
ناهيد
ممنو........ن ....
مرسي بابت متن قشنگ امروزت. خيلي شيرين نوشتي
و مرسي بابت بقيه چيزها.
موفق باشي