2007/03/18
Part 1
تا چشم کار میکنه زیر پامون ابره و ابر . ابرهای قلمبه قلمبه . مثل خامه پفی . امروز هوای امارات خیلی صاف نبود البته برای ما خیلی فرق نمیکرد چون صندلی کنار پنجره گیرمون نیومد . کسی که کنارم نشسته بود هم از اول تا آخر پرواز آفتاب گیر پنجره شو کشید پایین و خلاصه صندلی کنار پنجره رو حروم کرد . فرودگاه دوحه خیلی بهتر از چیزی بود که انتظار داشتیم و شنیده بودیم . از دبی تا دوحه تمام همسفرامون آفریقایی بودند . فقط چند نفر غیر سیاه پوست تو پرواز بود . اما از دوحه به برلین داستان عوض شد و سیاهی جای خودشو به سفیدی داد . حالا دیگه فقط چند تا کله سیاه تو پرواز هستند که البته من و پژمان شاملش نمی شیم . چون من موهام طبق معمول قرمزه ، پژمان هم که دو روز پیش کله رو سپرد به تیغ و خلاصه اگه کف دست مو داره ، کله پژمان هم مو داره .
خدا وکیلی پروازهای طولانی خیلی خسته کننده هستند مخصوصا که یک بچه زر زرو هم نزدیکت نشسته باشه و تا میاد چشات گرم شه یک زری بزنه و دوباره روز از نو ، روزی از نو . الان داریم از روی دریای سیاه رد میشیم اما به نظر من اصلا سیاه نیست . (!!!!)
...............................................................................
همراه با آفتاب از دبی تا برلین اومدیم . یعنی تا وقتی رسیدیم برلین با اینکه ساعت دبی تقریبا نه و نیم شب بود اما در برلین همچنان هوا روشن بود . با اینکه شب قبل کم خوابیدیم اصلا تو هواپیما خوابمون نبرد . بعد از چک پاسپورت و تحویل بار و این داستان ها سوار یک تاکسی شدیم که راننده تاکسی زبان انگلیسی رو تا سر " یس " خونده بود . یعنی حتی " یس " رو هم نمی فهمید . آدرس هتل رو از روی نقشه حالیش کردیم تا ما رو رسوند به هتل . هتلمون خیلی ساده ست ( البته این سادگی در مقایسه با لوکس بودن هتل های دبی ه ) ولی خیلی تمیز و دوست داشتنیه . مخصوصا که پنجره اتاقمون به یک حیاط خیلی خوشگلی باز میشه که یک هرم شیشه ای وسطشه و در واقع این نورگیر سالن صبحانه ست .
این کرم کشف محیط جدید نگذاشت که مثل بچه آدم بگیریم بخوابیم . رفتیم یک خرده اطراف رو ببینیم و فضولی کنیم . دور و برمون همه چیز هست و کلا تا ایستگاه قطار با سرعت راه رفتن من که یک خرده از لاک پشت سریع تره فقط پنج دقیقه فاصله داریم .
در بدو ورود بستنی رو در هوای هشت درجه بالای صفر زدیم تو رگ و بعدش از خستگی بیهوش شدیم خوشحال از اینکه سه ساعت این وسط سر دنیا رو کلاه گذاشتیم و می تونیم بیشتر بخوابیم . ساعت دبی یک شب بود اما ساعت برلین ده شب .
11 Comments:
Anonymous Anonymous said...
خیلی قشنگ گزارش میکنی.....جالبه ..تو و پژمان مکمل همدیگه هستین...اون از یک دید میگه...تو از یک دید دیگه

Blogger سمیرا said...
khosh begzare kheili behetoon
jaye ma ham khali

Anonymous Anonymous said...
خب.خب.خب.
رسیدن به خیر باشه.برلین کلی ذوق کرده حتما که مهمونهای به این باحالی داره.
حسابی خوش بگذره.
از جانب بچه زر زرووئه واقعا دلم کباب شد.
خیلی سخت بوده حتما.
بوس بوس

Anonymous Anonymous said...
نیکی جان اکثرا نوشته هات رو می خونم ولی زیاد پیام نمی ذارم!!! از اون جا که من هم در همین سرزمین هستم و می دونم که به هواش اصلا نمی شه اعتمادی داشت!!! تا دیدی آفتاب هست سریع از موقعیت استفاده کنید و گردش هاتون رو داشته باشید، از شانس هم که فعلا شنبه و اوایل یکشنبه هوا ابریه... به هر حال سفر شادی برات آرزومندم... راستی اینم بگم که اگر خواستی یه موقع خرید لباس داشته باشی، فروشگاه ها از نظر قیمتی و نوعشون خیلی متفاوتن، امیدوارم راحت فروشگاه مورد نظرت رو پیدا کنی... شاد باشید....

Anonymous Anonymous said...
همانطور که همسرت هم قید کرده این آلمانی ها فوق العاده در ارتباطاتشون مودبند، آدم کاملا حس می کنه/ از راننده های رهگذر بگیر تا کارمندها و.....

Blogger Unknown said...
kheili khosh begzare :)

Anonymous Anonymous said...
salam
nikat jan,,shayad in hessi hast ke man daram,vali ehsas mikonam europe ba tamam e zibayish yek hesse deltangi va sarmaye bipayan dare,,sardiye hava na,,ye sardiye dige,shayad chon az inja khaste shodam injoori fekr mikonam,,kheyli delam mikhad bedoonam in hess ro dari ya na,,ya osoolan in taraf ro chetor mibini,,
khosh begzare

Anonymous Anonymous said...
خوش به حالتووووووووووووووووووون

Anonymous Anonymous said...
سعی کنین از همدیگه سوا بگردین.تا گزارشاتتون مثل هم نباشه!!!عکس هم یادتون نره

Anonymous Anonymous said...
vayyyy cheeeeeeee aliiiiii...

Anonymous Anonymous said...
خوش به حالت . فکر میکنم در حال تجربه فراموش ندشنی ترین نوروز باشی . (این خوش به حالت از روی حسادت نبودها ، واقعآ خوش به حالت ، از روی دوستی)