فردا از اینجا میریم . چه زود یک هفته گذشت .
میریم استراسبورگ دیدن یکی از دوستام . بهانه خوبیه که استراسبورگ رو هم ببینیم . متز رو خیلی دوست داشتم ( دارم ) . خیلی شهر عروسکی و کوچولو و آرومیه . دلم میخواد اینجا یک مغازه شکلات فروشی داشته باشم و همینجا بدون دردسر و شلوغی و ترافیک و گرما زندگی کنم . شکلاتهاش رو هم خودم بسازم .
دیروز مهمون همون دوستای فرانسوی مانا بودیم برای ناهار . درست دو ساعت و نیم سر میز بودیم برای ناهار . اصلا کل مهمونی پشت میز غذاخوری برگذار میشه . هیجان انگیزترین قسمتش مربوط به پنیره میشه که خودش داستانی داره . از بریدن پنیر و خوردنش و بوهای عجیب و غریب و گاها نامطبوعشون گرفته تا نگهداریشون در سرداب مخصوص نگهداری مواد غذایی . یک سرداب کوچولو داشتند پشت آشپزخانه که تمام مواد غذایی به طورت تازه اونجا نگهداری میشد و خیلی خنک بود . یک جعبه مخصوص پنیر داشتند که در و دیوارش از توری خیلی ریز تشکیل شده بود و پنیرها رو اون تو نگه میداشتند . همینطور بدون محافظ و تو هوای خنک سرداب . سرداب پر بود از شراب و میوه و ژامبون و پنیر و هر چیزی که فکرش رو بکنید . خیلی هیجان انگیز بود .
امروز هوا خیلی قشنگه . خنک و آفتابی . من که این دوربین بیچاره ام همش تو جیبمه . زرت زرت عکس میگیرم از همه جا . میگم که عین دکور تئاتره .
اینم سهم شما . عکسهای بیشتر رو در فلیکر ببینید .
:)
مخصوصا با پنیرش
ولی امید وارم هر جا که هستی خوش باشی و بهت خوش بگذره