2007/04/09
هوای خوب


خیلی احساساتی شده ام همین الان . پنجره خونه بازه . هوا بهاریه و یک کم ملس . سردمه اما اینقدر هوا دل انگیزه که پنجره ها ( اونم پنجره هایی که من از باز و بسته کردن هزار باره شون در روز خسته نمیشم )رو باز گذاشتیم . امروزبا مانا یک خونه تکونی اساسی کردیم . مبل کهنه و زهوار دررفته ای که تو خونش بود با چه مکافات و بدبختی بردیم پایین . میگم بدبختی چون از صبح تا حالا اینقدر کمرم درد گرفته که فقط روی صند لی به صورت خیلی عمودی میتونم بشینم . تصور کنین که ما دو نفر چطوری یک مبل تختخوابشوی سه نفره خیلی سنگین رو از این راه پله های باریک و چوبی بردیم پایین . چهل و سه تا پله . از شرش خلاص شدیم . بعد عید پاک یک جدیدشو میخریم . فردا قراره برای دوستای فرانسویمون خورشت فسنجون بپزم . الان مقدماتش فراهم شده . منتظر گردو و رب اناریم که قراره تا دقایقی دیگه از استراسبورگ میرسه . این شهر خیلی منو یاد جاهای مختلف ایران می اندازه . صبح هاش بوی شهر تولدم رو میده . شباش بوی شبای عید کلاردشت رو میده . چقدر دلم تنگ شده براش . امشب آسمون پر از ستاره ست . باز من یاد شبهای شهرهای کوچیک ایران می افتم . خیلی برام آشناست . سرمو از پنجره میکنم بیرون و دستمو روی نرده های پشت پنجره تکیه میدم . چقدر کیف داره . عاشق شنیدن صدای پای عابرین پیاده ام . صدای کفش پاشنه بلند . صدای حرف زدن آدما که میاد راحت تر خوابم میبره . سکوت که میشه نگران میشم .


خیلی چرت و پرت گفتم . این حال الانمه .
3 Comments:
Anonymous Anonymous said...
خیلی کیف کن نیکی جون.منم عاشق این جور شهرا هستم.مطمئنم تو کنار مانا کلی بهت خوش میگذره.بهش سلام زیاد برسون.

Anonymous Anonymous said...
خیلی از هوا لذت ببر که تابستونه اینجا!!!هوا یهویی خیلی گرم شده.
به خواهر گلت هم سلام برسون.
راستی اون صوفا سنگینه رو چرا تنهایی برداشتی؟!اونجا هندی نداره بیاد کمک :D

Anonymous Anonymous said...
نیکی جان من هم خیلی دلم می خواست ببینمت که فسمت نشد ولی نمی دانم اگر برای برگشتن از پاریس رد بشوی شاید بشود همدیگر را ببینیم. خوشحالم که امسال عید را کنار مانا بودی که نگذاری زیاد احساس غربت کند.