راهرو ، بیرون در آپارتمان
مرد در حال انداختن زباله ها در شوت زباله
زن خوشحال و سرحال و آماده رفتن ، در حال بستن در آپارتمان
..........
زن : مرد کلیدهای خونه همراهته ؟
( همزمان با پرسیدن این سوال در آپارتمان بسته می شود )
مرد : نه ! پشت در بود !
...................
سکوت
...................
زن و مرد در همان موقعیت های قبلی برای لحظاتی بی حرکت می مانند و شما می توانید بالای سر هر کدام ابری را تصور کنید که در همان لحظات هزاران تصویر از آنها می گذرد . بیشتر تصاویر مشابه هستند . از اینجا به بعد فیلم سیاه و سفید می شود .
..................
چند ساعت بعد
زن ایستاده در راهرو بیرون در آپارتمان و مردی در حال شکستن قفل و تعویض آن است . زن یک اسکناس بیست و پنج هزار تومانی از کیفش بیرون می آورد و با حسرت آن را به مرد می دهد . شما باز می توانید ابری را بالای سر زن تصور کنید که دارد به خودش قول می دهد دیگر هرگز قبل ازمطمئن شدن از اینکه کلیدی پشت در نیست در آپارتمان را نبندد .
..................
پایان
داستان مربوط به زماني در آينده است يا اين اسكناس به زودي به بازار خواهد آمد؟!؟
--
نیکات جان بابت سفرنامه های بسیار جالبت هم تشکر می کنم انگار که ما رو بردی به سفر مجانی خیلی واقعی و روان بود. ممنون