در اتاق رو میبندم . روی تختم دراز میکشم . خوابم میبره . گرممه . خیس عرق شده ام . دستی که روی پیشانی ام کشیده میشه خنکه .
نیکی . مامانی . پاشو . برات آب لیموشیرین و پرتقال آورده ام . قرصت رو هم بخور . برات سوپ درست کرده ام .
یادش بخیر
.....................................
مریض شدن هم برای خودش عالمی داره تو خونه مامان و بابا . خیلی فرق داره با موقعی که از صبح تا شب تو خونه تنهایی . همش نگران اینم که نکنه یک اتفاقی برام بیافته که حتی نتونم به پژمان خبر بدم . همش با تلفن تو خونه راه میرم . کی وقتی مریضه حوصله داره برای خودش سوپ بپزه و آبمیوه بگیره ؟
راستی خیلی خوش گذشت بهمون
تو رو خدا او ای سی رو خاموش کن
انشاالله بهتر بشي