2007/05/05
مریضی و تنهایی
در اتاق رو میبندم . روی تختم دراز میکشم . خوابم میبره . گرممه . خیس عرق شده ام . دستی که روی پیشانی ام کشیده میشه خنکه .
نیکی . مامانی . پاشو . برات آب لیموشیرین و پرتقال آورده ام . قرصت رو هم بخور . برات سوپ درست کرده ام .
یادش بخیر
.....................................
مریض شدن هم برای خودش عالمی داره تو خونه مامان و بابا . خیلی فرق داره با موقعی که از صبح تا شب تو خونه تنهایی . همش نگران اینم که نکنه یک اتفاقی برام بیافته که حتی نتونم به پژمان خبر بدم . همش با تلفن تو خونه راه میرم . کی وقتی مریضه حوصله داره برای خودش سوپ بپزه و آبمیوه بگیره ؟
8 Comments:
Anonymous Anonymous said...
همه مریضی یه طرف این ابپرتقالی که برات میارن یه طرف :دی

Anonymous Anonymous said...
tu in garma sarma khordi?? vayyyyyy sarrma khordeghi tu tabestun kheili badtar az zemestune!!!i shallah zudtar khub beshi!!

Anonymous Anonymous said...
آخي... الهي...دلم يه جوري مچاله شد

Anonymous Anonymous said...
:-(

Anonymous Anonymous said...
ناراحت شدم...کاش از همون شب یه ذره جلوش وامی ستادی تا پر رو نشه تمام بدنت رو بگیره
راستی خیلی خوش گذشت بهمون

تو رو خدا او ای سی رو خاموش کن

Anonymous Anonymous said...
والله اگه اجازه بدي ما براي پختن سوپ در خدمتيم :) البته با اين دستورهاي آشپزي كه تو مي‌دي جرات نداريم برات غذا بپزيم ولي به هر حال يك كاريش مي‌كنيم.
انشاالله بهتر بشي

Anonymous Anonymous said...
merci ke be man sar mizani.deltangi ham nakon ke man bayad dige az ghose va tanhaee oon ham tooye in roozha faryad bekasham.

Anonymous Anonymous said...
خب ادم که بزرگ میشه... مستقل میشه... و همه اینا لازمه اش اینه که آدم این شرایط سخت رو هم قبول کنه و باهاش کنار بیاد دیگه.... نه؟