2007/10/08
خورنالیست
صبحدم مرغ چمن با گل نوخواسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
........................
این شعر بالا هیچ ربطی به هیچی نداشت . همینجوری اومد تو ذهنم .
کنسرت دوممون در شهر " اوپسالا " به خوبی برگزار شد . فردا شب هم کنسرت سوم و آخرمونه . الان در شهر " گوتنبرگ " هستیم . متاسفانه مثل بیشتر سفرهای کاری خیلی فرصت گشت و گذار نداشتیم . نتونستم مثل همیشه سفرنامه بنویسم در مورد شهر و مردم و رستورانها و .... . چیزی که تو این سفر خیلی توجهم رو جلب میکنه رنگهای متنوع پاییزیه . من تا به حال هیچوقت در فصل پاییز اروپا رو ندیده بودم و از این لحاظ برام تازگی داره . به نظرم کشور خیلی ساکتی میاد . بعضی وقتا گوشم از سکوت زنگ میزنه .
..................................
بچه های خوبی باشین . حتما برین یکی دو تا زبون خارجکی یاد بگیرین که به درد دنیا و آخرتتون بخوره . اینقده کیف داره وقتی چند تا انتخاب برای برقراری ارتباط داشته باشین . اونایی که نمی تونن گلیمشون رو از آب بکشند بیرون حواسشونو جمع کنند تا آبروشون بیشتر ازین نرفته یک فکری به حال خودشون بکنند .
...............................................
چند کلمه سوئدی یاد گرفتیم که خیلی بانمکن . سوئدی ها به استیشن ( ایستگاه ) میگن : استاخون ( الف را با کسره بخوانید ).
به دپرشن ( افسردگی ) میگن : دپرخون
به ژورنالیست میگن : خورنالیست . این یکی دیگه خود خود زبان برره ایه .
......................................................
راستی تو این سفر چند تا آدم خیلی جالب دیدم که هیچوقت تصور نمیکردم چنین فرصتی برام پیش بیاد . یکی ازین آدمهای جالب آقای " اسفندیار منفرد زاده " بود که کنسرت " اوپسالا " رو اومده بود ببینه . خیلی مرد جالب و دوست داشتینی ای بود .
................................................................
ای لعنت به این وبلاگ و خودسانسوری که آدم نمیتونه حرف دلشو بزنه .متاسفانه به دلایل شخصی و غیر شخصی از بردن اسم خیلی از آدمها و تعریف داستانهای خیلی بامزه این سفر معذورم .
..........................................................................
دو شب پیش که از " اوپسالا " برمیگشتیم به : استکهلم " ، ساعت یک و نیم شب افق صورتی رنگ رو میشد در آسمون دید . نوری بود که از اون قسمت روشن کره زمین دیده میشد . برای من خیلی هیجان انگیز بود .
....................................................................................
هم سردم شد و هم خوابم گرفته . راستی زندگی بدون اینترنت خیلی بی معنی نبود ؟؟؟؟؟؟
4 Comments:
Blogger مامان غزل said...
نیکی جان . می گی لعنت به خود سانسوری،خب! وبلاگ و دیگه چرا نفرین می کنی مادر؟!!

Blogger Nastoor said...
that light is called " northern light" . it's amazing !!!

Anonymous Anonymous said...
man jomle akharet ro nagereftam: zandegy bi internet bi many bood ya nabood???

Anonymous Anonymous said...
تبریک میگم بابت موفقیت کنسرتها . هوای سرزمین شمالی چطوره؟ شنیدم اکسیژن خالصه، نه ؟