نمای داخلی یک اتومبیل سواری با چهار سرنشین .
رایو روشن است و یک ترانه رمانتیک عربی دارد از رادیو پخش میشود .
راننده دختر جوانیست و دارد با ترانه عربی که برای اولین بار است میشنود بلند بلند بلند ( خیلی بلند ) همخوانی میکند . کلمات بی ربطی روی آهنگ نا آشنا میگذارد .
پسر جوانی که کنار راننده نشسته ، دست چپش را گذاشته روی پیچ صدای رادیو و سعی دارد صدای داخل اتومبیل را کنترل شده جلوه دهد . دست راستش روی دکمه ایست که پنجره را بالا و پایین میبرد و سعی دارد با پایین و بالا بردن پنجره ، جریان هوای تازه را به داخل ماشین هدایت کند .
روی صندلی عقب پشت سر راننده زنی میانسال محو تماشای شهر ست . شهری که برای اولین بار است میبیند . در دل ( و حتی یک بار به زبان ) میگوید : بیچاره جوانهای ما که آزاد زندگی نمیکنن .
آخرین نفر سرش را داخل کیسه بزرگی کرده و با صدای بلند استفراغ میکند . صدای عق زدنهایش در صداهای داخل ماشین گم میشود
.
...
t
از اینکه خودم در رویکردهای اجتماعی مثل هر چهار نفر هستم
برای خودم خیلی عجیب بود یعنی تا حالا بهش فکر نکرده بودم، این همه تناقض در رفتار من ؟؟؟!!!!! باید راجع بهش فکر کنم