بعضی آدمها تو زندگی من هستند که اگه هر پنج سال یک بار هم ببینمشون انگار هیچ وقفه ای در رابطه مون نبوده . مثل آخرین باری که همو دیدیم برای هم حرف داریم و هیچ یخی بینمون وجود نداره تا بخواد آب بشه . احتیاجی نیست در مورد هر چیزی برای هم توضیح بدیم . لازم نیست بگیم که دلمون برای هم تنگ شده بوده . کلا هیچ انرژی ای برای اینکه رابطه ادامه پیدا کنه صرف نمیشه . اینقدر حس خوبیه که امیدوارم شما هم تجربه اش کرده باشین . همه چیز خیلی سر جاشه . اینقدر سر جا که گاهی شک میکنی چطوری این اتفاق افتاده . مثل چند تا گیاه که در یک باغچه کاشته باشند . پیوند اصلی این موجودات زنده از ریشه ست ( اگه قراره پیوندی باشه ) . اگه حتی صورت ظاهرشون رو قطع کنی اون زیر ، جایی که دیده نمیشه با هم مربوطند . . ممکنه از یک جای دیگه سر در بیارند .
قبول دارم که ارتباط بین بچه ها و والدین جنسش با هر رابطه دیگری فرق داره . ولی بازم قبول ندارم به خاطر پیوند خونی و ژنتیکی باشه . شاید خیلی خیلی زیاد به خاطر عادت باشه . شاید به خاطر خاطرات مشترک زیاد باشه . شاید به خاطر اینه که موجوداتی به نام پدر و مادر اولین و بیشترین آدمهایی هستند که یک بچه باهاشون سر و کار داره وازشون تاثیر میگیره . چقدر خوبه که پدر و مادرا سعی کنن با بچه هاشون رشد کنن که زبان مشترکشون از بین نره . پدر و مادرهای سنتی نهایتا تا ده سالگی بچه باهاش حرف دارند بعد از اون دیگه بچه ازشون جلو میزنه و کم کم میبینی جز سیر کردن شکم بچه کار دیگه ای براش نمی کنن . چون نمی تونن ارتباط کلامی و منطقی برقرار کنند سعی میکنند تحکم کنند . وقتی تحکم میکنند در واقع دارند تیشه به ریشه رابطه میزنند . چقدر پدر و مادر بودن سخته . من که خیلی ازاین داستان وحشت دارم .
گاهی وقتها وقتی خودمو میذارم جای پدر و مادر خودم واقعا کم میارم . یک چیز مهم دیگه هم باید بگم اونم اینکه فراموش نکنین خود بچه ها هم در آنچه به سرشون میاد سهم دارند . یعنی همونطور که پدر و مادر بچه ها رو تربیت میکنند ، بچه ها هم میتونند پدر و مادرها رو تربیت کنند . با حرف زدن در مورد ایده هاشون ، مطرح کردن خواسته هاشون می تونند پدر و مادر رو به فضای ذهنی خودشون نزدیک کنند و این یعنی تلاش برای دور نشدن . از اونجایی که هیچوقت دو تا آدم پیدا نخواهند شد که در مورد همه چیز با هم اتفاق نظر داشته باشند ، میشه سعی کرد که اختلافات رو کم کرد . هیچوقت نمیشه که به صفر برسند .
من این شانس رو داشته ام که رابطه والدین و فرزندی موفقی داشته باشم . بدون نقص نیست . خیلی وقتها با هم بحثهای بنیادی میکنیم . ممکنه اگه کسی از بیرون این داستان رو ببینه بگه چه بچه قدر ناشناس و بی ادب و گستاخی . اما من رمز موفقیت رابطه مون رو در همین میدونم که با هم حرف میزنیم و بحث میکنیم و قهر میکنیم و آشتی میکنیم و به یک نتیجه ای میرسیم . اگه من بگم عیبی نداره پدرمه . هر چی میگه راست میگه . نباید رو حرفش حرف بزنم . نباید باهاش مخالفت کنم ، اون موقع من میشم یک بازیگر که تظاهر به فرزند خوب بودن میکنه و به مرور زمان عمق ارتباط از بین میره . با مامانم اما همیشه این بحث رو دارم که اینقدر با همه چیز موافق نباش . اینقدر برای بچه هات فداکاری نکن . مخالفت کن . بیا با هم دست و پنجه نرم کنیم . اما طفلک مظلومه .
من همینجا هم ازشون تشکر میکنم وهم تبریک میگم . با اینکه خیلی سخت بوده اما تمام تلاششون رو برای درست موندن رابطه کرده اند و موفق هم بوده اند .
صراحت کلامت من و کشته
حرفهایی که همه تو دلشون هست و نمیگویند به هزار ویک دلیل..تو همشون
رو خیلی روون مینویسی
خیلی شخصیتت رو دوست دارم..روز بروز خودمم دارم تغییر میکنم..مثل همین چیزهایی که گهگاه مینویسی..دارم این مدلی میشم..دارم راحت حرفام رو میزنم..منتهی هنوز خیلی مونده..باید رو خودم بیشتر کار کنم
کلی گفتم..نه راجع به این پستت
بوس بوس