.........................................................
نمی دونم چرا هر وقت از یک چیزی لذت میبرم بی اختیار اونو با مورد مشابهش تو ایران مقایسه میکنم . کار بدیه . حکایت همون گوز و شقیقه ست . اما یک دفعه نمی تونم ترکش کنم .
وقتی داشتیم بستنی سفارش می دادیم کارمندای بستنی فروشی یک دفعه همه با هم شروع کردند به آواز خوندن . بستنی خریدن به نظر من اصلا کار جدی نیست . یعنی وقتی آدم میره یک جایی بستنی بخره که بخوره ، میخواد یک جورایی تفریح کنه . پس خیلی خوبه که این تفریح در یک فضای مفرح باشه .
آخرین باری که تهران رفتم از بستنی فروشی منصور بستنی بخرم دلم خیلی برای خودمون سوخت . دیدم مردم چطوری صف کشیدن و با دل و جون پول میدن که مثلا بستنی خوب بخرند . یک مغازه کثیف که هیچ تزیینی نداره ، چند تا لامپ مهتابی ، چند تا فریزر صندوقی بزرگ و یک عالمه کیسه های بزرگ نون بستنی و ظروف یکبار مصرف زشت و بی ریخت ، به اضافه چند تا کارمند بی ادب و بی حوصله و کثیف و البته خود صاحب مغازه کل چیزهایی بود که تو مغازه موجود بود . کسی هم نمی تونست داخل مغازه بشه . عین باجه بلیط فروشی سینما ، شیشه رو سوراخ کرده بودند و فقط پول میگرفتند و بستنی تحویلت میدادند . یک دختری جلوی من ایستاده بود و بستنی شاتوتی میخواست . موقعی که بستنی فروشه بستنی شاشوتی رو کنار چند مدل بستنی دیگه بهش داد دختره پرسید آیا مدل دیگه ای هم دارین که مثلا بستنی شاتوتی کنار بستنی موزی نباشه ؟ کارگر بستنی فروشه آنچنان برخوردی کرد که من از خجالت آب شدم . گفت : مگه من نوکر شمام که هی سوال میکنی . همینه که هست . میخوایی بخواه میخوای نخواه . به این میگن احترام به مشتری .
پس حریفی هم برای باسکین رابینز پیدا شد!
از ساز زدن افشین هاشمی هم چیزی می دونید؟شاگرد استاد فرجپوری در کمانچه است...
بد بختی تقلید همیشه افتضاح تر در می یاد
با اینکه شوخی کردم اما
جدی جدی شایداین ضرب المثل من در آوردی من تا حدودی واقعیه.
:)