خب یک شبایی هم اینجوری میشه دیگه . دو ساعت بعد از اینکه رفتی بخوابی و هنوز بیداری ، هوس یک لیوان شیر سرد میکنی . شیر ؟ آخه چطور ممکنه ؟ همیشه از شیر متنفر بودم و هستم . خب دیگه . یک راه حلی پیدا کردم برای خودم که بتونم شیر بخورم . شیر رو با نی میخورم و یک نفس . اینجوری کمتر مزه اش تو دهنم میمونه . یک راست میفرستمش ته حلقم . بالاخره آدم قبل از سی سالگی هم یکی از مشکلاتش رو حل کنه خوبه دیگه . مگه نه ؟
درست مثل شبای امتحان که آدم دلش میخواد همه کار بکنه به جز درس خوندن ، منم چون میدونم صبح باید زود بیدار بشم و باید زود بخوابم ، الان دلم میخواد همه کار انجام بدم جز خوابیدن .
تازه یادم افتاده همیشه دلم میخواسته کیک پنیر درست کنم . از زیر لحاف گرم و نرم اومدن بیرون که برم سراغ کتاب شیرینی پزی و ببینم چه موادی برای درست کردن کیک پنیر کم دارم که فردا برم بخرم . یعنی دو ساعت کتاب خوندم که ذهنم از روزمره گی بیاد بیرون و خوابم بگیره ، همش کشک بود . دوباره باید از اول شروع کنم . اگه پژمان خواب نبود الان ظرفا رو میشستم . شاید حتی کیک هم می پختم . اما سر و صدا داره تازه من باید برم بخوابم چون فقط چهار ساعت دیگه باید بیدار بشم
من باید بخوابم .
من باید بخوابم .
من باید بخوابم .