2008/03/02
مرا ببخش میز کوچک چوبی قدیمی پر خاطره من اگه مدام از دست من کتک میخوری . ( اگر بشود اسمش را کتک گذاشت ، شاید نوازش باشد ! )
تقصیر خودت است که خوش صدایی داری .
انگار تمام سلولهایت خالی شده اند و آماده ای که از صدا پر شوی . می خواهم خوشحالت کنم . میخواهم یادت بیاورم که برایم عزیزی . یک زمانی تنت را میخراشیدند که نامهایشان را ماندگار کنند حالا من مینوازمت تا ماندگار شوم . میبینی ! باز هم تو وسیله ای هستی برای ماندگار شدن دیگری . تو چیزی نیستی . تو فقط یک میز کوچک چوبی قدیمی پر خاطره هستی که میشوی وسیله برای ماندگار شدن دیگران . راضی هستی ؟ از موقعیت زندگی ات راضی هستی ؟ از نقشت راضی هستی ؟ از بودنت راضی هستی ؟
می دانی آخر من یک نظریه دارم در مورد اجسام که چند بار گفتمش اما کسی جدی نگرفت . مهم نیست . مهم اینست که من میدانم تو هم میدانی که میخواهی چیزی باشی و کاری کنی که نمی توانی . فقط میتوانی پله ای باشی ، وسیله ای باشی . تحمل کن لطفا تا بمیری و به آرزویت برسی . از وسیله بودنت راضی باش و به همین که پرت میکنم از صداهایی که در درونم میشنوم و تو میشوی وسیله بازنمایی آنها رضایت بده . ولی هیچوقت فراموش نکن که تو نمی توانی جای سازی را بگیری که برای این کار ساخته شده و ممکن است ماه ها درون جعبه اش خاک بخورد اما به موقع بیرون می آید و خودش را نشان میدهد . ذاتش با تو فرق دارد . این را بفهم !!! تو میزی و آن تنبک . درست است که تو زحمت کشیده ای تا درونت را خالی کنی تا خوش صدا شوی اما آن اصلا با میانی تهی ساخته شده برای این کار . پوستی هم دارد که خالی بودنش را تشدید کند . من میدانم تو چه میگویی . اما فقط من میدانم و خودت . خودت را خسته نکن . هیچ کس غیر از من تو را به شکلی که میخواهی باشی نمی بیند . تازه تو خوش شانس بوده ای که من کشفت کرده ام . بعضی ها هیچوقت توسط یک نفر هم کشف نمی شوند . نپرس چرا چون منم پرسیده ام و پاسخ شنیدم که این سوال ها جواب ندارد . من قبول نکردم . تو هم حق داری قبول نکنی اما ممکن است هیچوقت هم جوابی برایش نیابی . وا میگذارمت به خودت .
این حرفها را گفتم که خوشحال شوی . درست است که همه اش حقیقت بود چون من هیچوقت دروغ نمی گویم ( و از دروغ شنیدن متنفرم ! ) اما چیزهای دیگری هم هست که ممکن است خوشت نیاید . با اینکه تنها کسی هستم که میدانم چه میگویی و سعی کردم قابلیت هایت را به دیگران هم نشان دهم اما چون در جای درستی ( جایی که حقیقتا باید باشی ! ) قرار نگرفته ای باید گاهی تحقیر شوی حتی از جانب من .
دیروز میز دیگری خریدم . به نظر می آید او درجای مشخص و تعریف شده اش قرار گیرد . مطمئنم مثل تو درونش خالی نیست اما گاهی اینگونه ست دیگر . با وجود تمام خوبی هایت نتوانستم ادامه دهم . تمام تلاشت را دیدم و درک کردم . اما من از تغییر دادن ذات تو عاجزم . نتوانستم دیگر . مرا ببخش . کنارم بمان و سعی کن از این به بعد فقط یک میز کوچک چوبی قدیمی پر خاطره باشی . بگذار همه چیز همانطور که دیگران میگویند پیش برود . من و تو برای اثبات نظریه من ضعیفیم . ماندگاری چیزی نیست که بشود به زور به دستش آورد . بعضی ها ماندگارند وبعضی ها وسیله ماندگاری . تو وسیله ای . همین . خوشحال باش . چیز کمی نیست .
اگر حرفهای من آزارت می دهد سعی کن همه را فراموش کنی . فقط به میز بودنت فکر کن . حتی اگر من به تو گفتم که چیزی بیشتر از میزی ، گوشهایت را بگیر . حتی اگر به تو گفتم من میتوانم از تو صدایی در آورم رویت را از من برگردان . حتی اگر گفتم از نوازش دستان من بر تن تو پرنده ای بوجود می آید باور نکن و در دلت بگو : " من فقط یک میزم . یک میز کوچک چوبی قدیمی پر خاطره . "
.