2008/03/31

باورم نمیشد راهی به این باریکی وجود داشته باشد که نامش کوچه باشد . فقط یک نفر می توانست از بعضی قسمتهای آن عبور کند ، نه بیشتر . باور کنید . دیوار های بلند دو ساختمان آنچنان سر به هم رسانیده بودند که هیچ نوری میانشان راه نداشت . کل راه چند ثانیه بیشتر نبود اما در همان چند لحظه احساست مختلفی سراغم آمد . دلتنگی ، حقارت ، ترس ، ذوق ، کنجکاوی ...
بوی چوب سوخته تمام فضا را پر کرده بود . در نزدیکی این گذر حمامی عمومی قرار داشت که گرمای آبش از سوزاندن هیزم تامین می شد . دیوارهای اطراف کوره تماما سیاه و دود زده بودند .
این قسمت از شهر " فز " در واقع قدیمی ترین بخش شهر است که به " فز البالی " شهرت دارد و مصداق واقعی یک رویا ست . یک رویای شلوغ و عجیب با بوهای مختلف . از آن رویا ها که وقتی بیدار میشین احساس میکنین چقدر زندگی بی معنی ست . ای کاش بیدار نمی شدم .
1 Comments:
نيكي عزيز!
بايد بيايي شيراز و كوچه قهر و آشتي را ببيني،چيزي است در همين حدود و پيشترها در گذر كوچه هاي شهر كودكي من هم بوهاي عجيب و غريب و به يادماندني زياد به مشام مي رسيد...