2008/03/22

گاهی از اینکه فضاهای کاملا جدید هم عادی به نظرم می رسند وحشت میکنم . نه اینکه به نظرم جالب نباشند ، نه ! آشنا هستند . همه چیز آشناست . همه آشنا هستند . انگار برگشته باشم به جایی . تعجب نمی کنم . خوشحال میشوم . لذت می برم .
اولین روز بهار را از ده دقیقه قبل از پایان زمستان شروع کردم . آواز پایان سال را شنیدم . دلم خواست با آوازی کوتاه و بی ساز از سال هشتاد و شش که جدا سال دلچسبی برای من بود خداحافظی کنم . شب بود که بهار آمد .
روز اول سال که با گردش درکازابلانکا شروع شود ، خدا به باقی اش رحم کند .
قصدم این بود که سال نو را در کنار اقیانوس اطلس تحویل بگیریم اما کمی احساس نا امنی داشتم از اینکه ساعت پنج صبح روز تعطیل ( تعطیلیش به همان جهت است که بقیه کشورهای مسلمان تعطیل بودند ! ) پیاده در شهری که نمی شناسیمش راه برویم . از خیرش گذشتیم .
فکر نمیکنم سفرنامه ای بنویسم . شاید هم بنویسم . شاید هم یک جوری بنویسم که خودم دوست داشته باشم . مثلا فقط از کلمات ترکیبی یا جملات کوتاه مستقل استفاده کنم . مثل :
تاکسی های قرمزکوچک .
چشم چرانی های بی پایان و آشکار مردان .
شیطنت های بی پروای زنان .
چای نعناع شیرین در قوری های کوچک و استکان های کوچک تر . ریختن چای از قوری در استکان با فاصله زیاد که صدای دلنشینی دارد .
کافه های شلوغ که صندلی هایش رو به خیابان چیده شده به قصد تماشای رهگذران .
پنجره های گوناگون .
دستفروش های سمج .
کازابلانکای قدیمی ( مدینه ) که با دیواری دژ مانند محدود شده و دروازه هایی دارد .
پر از کوچه پس کوچه .
پر از زباله .

آسمان آبی .
آسمان ابری .
رگبار های کوتاه .
کافه "ریکس " ، همان که فیلم کازابلانکا در آن ساخته شده .
خانه ای قدیمی متعلق به دویست و پنجاه سال پیش در همان " مدینه " ( کازابلانکای قدیمی ) که تبدیل شده به رستورانی بسیار زیبا و سنتی مراکشی . ( اسکالا )
رهگذران سمج که می خواهند سر در بیاورند از کجا آمده ای .

......

فعلا همین !

2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
سعی کن بنویسی که ما بخوانیم، که آخر یک کم نصف العیش کنیم.

سال نو مبارك!
سفر خوش...
منتظر عكسهايت هستم.