2008/03/08
یکی از آن دوستان جانیم که مشکل توان از ایشان بریدن ! که بدون هیچ واسطه ای به هم بندیم ! که هر چند سال یکبار دیداری میکنیم ! که زمان هیچ تاثیری در بند دلمان ندارد !هم این روزها مانند من است .
اینکه چگونه است را هم باز مثل همیشه فقط من می دانم و او و خدا . یا هر سه می دانیم یا هر سه نمی دانیم !
عاشق این سه گانه ها هستم .
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
اين خدا هم كه وسط مسائل خصوصي همه ي آدمها، هي خودش را قاطي مي كند و حضور به هم مي رساند!! ... يكي نيست به او بگويد : آخر پدر جان! به ما چه مربوط كه تو تنهايي و براي خودت ياري نداري؟ .. شايد ما بخواهيم با يارمان دو كلمه اختلاط كنيم كه اي ي همچين خيلي عشقولي و خصوصي باشد و نخواهيم تو يا كس ديگري آنرا بداند! ... آخر اين كه اوضاعش نشد قربانت گردم! .. هر نقلي مي شود خودت را مي اندازي وسط! ... مگر ما به مسائل خصوصي خدايي تو كار داريم كه تو اينقدر خودت را قاطي مسائل خصوصي انساني ما مي كني؟؟ ... .. حالا گيرم يك بار با مريم خانم يك كارهايي كردي كه ايشان خيلي مراقب نبود و حامله شد و قضيه لو رفت و پسري به دنيا آمد ، كه با اين كه پسر تو بود كلي بدبختي كشيد و آخر هم به صليبش كشيدند و تمام شد و رفت پي كارش! ... تو هم كه اصلا در مورد او پدر مسئولي نبودي و آن جا كه مي بايست خدايي كني و از خود انسانيت به خرج دهي(!!) كاري نكردي و به فريادش نرسيدي .. به هر حال اينها هيچكدام دليل نمي شود هر جا مساله ي عشقي چيزي بود شما هم در آن حضور به هم رساني