صدای خنده دخترک خیلی آشنا بود . چند بار خندید تا یادم افتاد کجا این خنده را شنیده بودم . درست مانند صدای خنده آن دختر ژاپنی بود در فیلم " بابل " . نگاهش که کردم دیدم دختری ژاپنی ست که همراه گروهی سر میز کنار ما شام می خوردند .
به اتاق برگشتم . تلویزیون را روشن کردم و قبل از اینکه تصویرش را ببینم رفتم که دندانهایم را مسواک بزنم . مسواک نزده برگشتم چون از صدای موزیکی که شنیدم تعجب کردم . فیلم " بابل " داشت از تلویزیون پخش می شد . با اشتیاق تماشایش کردم . در هوای مغربی فیلم دارم نفس میکشم . در قلب مراکش هستیم ، " فز " .
بالاخره از اون خونه ها ی سفید با ایوانهای سفید با ستون های بلند سفید با پنجره های بلند سفید با پرده های بلند سفید با گلدونهای سفید (فقط گلهاش سبز) و ساکنین با لباسهای نه چندان پوشیده سفید دیدی یا همه محاسباتم غلط از آب در اومد؟
خوش تر باشی
سوسن
در ضمن کار دنیا را می بینید؟! .... خیلی از آدمهای دنیا واقعیت های زندگی شان هم مثل فیلم است! .. آنوقت یکی هم مثل شما .....
سفر هم خوش و بي خطر. از مغرب و كازابلانكا بيشتر برامون بنويس. مرسي.