2008/06/10
یک شام معمولی دوستانه مثل بیشتر شبها در یکی از همان پاتوق های همیشگی . همان چهار نفر همیشگی . همان حرف ها ، همان نگاه ها ، همان غذاها . نمی دانم تقصیر آن دوازده لیوان چای سرد نعناعی بود که نوشیدیم یا آن کاغذ سفید زیر دستمان که پر شد از نقاشی های ما چهار کودک با آن مدادشمعی هایی که بوی کودکی می داد یا تقصیر از دل های بی قرارمان ، نمی دانم . شاید هم انرژی این روزهایی که به انتظار گذشت و بی نتیجه ماند زیادی جمع شده بود ( حداقل برای من ! ) که به پروازمان درآورد .
ساعت دوازده شب : مستانه مستانه به سمت پارکینگ می رویم . من گفتم یا او گفت یا شاید هیچکس و یا شاید همه گفتند برویم فرودگاه . صداهای فرودگاه را دوست داریم . حس رفتن دارد . حس نماندن .
ساعت دوازده و نیم در فرودگاه هستیم . به جای کافه ای در طبقه دوم می رویم به سمت باجه فروش بلیط . دو مرد مشغول گپ زدن هستند . دارند خاطره ای را تعریف می کنند و می خندند . خوش اند . خوشیم به خوشیشان . چند دقیقه بیشتر طول نکشید . دو بلیط برای اولین پرواز به مقصد .. . کجا ؟ کجا برویم ؟ دو زن نگاهی به هم کردند و گفتند : استانبول . ساعت یک شب با دو بلیط در دست و دو لبخند واقعی از هم خداحافظی کردند و رفتند تا پاسپورت هایشان را بردارند و احتمالا چند تکه لباس برای یک سفر چند روزه . چهار ساعت دیگر در فرودگاه خواهند بود برای یک تجربه جدید . تجربه های آزاد و بدون برنامه ریزی . هر چهار نفر خوشحال تر از قبل بودیم . دو زن خوشحال از رفتن و دو مرد خوشحال از خوشحالی آن دو .
در تمام این لحظات که این اتفاقات می افتاد صدایت در گوشم بود که گفتی : آدم قرار نیستی . تو یک جا نمی مانی . تو یک جا بند نمی شی . گفتم که قبول دارم . اما مگر تو می شوی ؟ در ضمن تو برای من یک جا نیستی . تو برای من همه جایی . چه فرقی می کند کجا باشم یا کجا باشی . مهم اینست که هستی برایم و می گویی که هستم برایت . پس برویم . سفرتو هم خوش .

2 Comments:
حسوديم شد كه اي كاش به جاي يكي از آقايان بودم!
راستي نسل چنين زنهايي منقرض شده است؟؟

Anonymous Anonymous said...
khili behetun khosh behgzare niki jun, jaye ma ro ham khali konin!!