2008/06/24
صدایت را که شنیدم تازه فهمیدم چقدرررررر دلم برایت تنگ شده بوده . به دلتنگی ام عادت کرده بودم و خودم خبر نداشته ام . دلم برای خودم سوخت .
تو بخوان ، من همه جا می روم تا صدایت را بشنوم .
تو بخوان .
2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
اولی رو که خوندم تا ته صفحه رو رفتم. چقدر با احساساتت نزدیکی! خیلی جالب بود.

وقتی می خوندم مور مورم شد. مثل اینکه خدای نکرده مجبور شم یه لحظه فکر کنم.

Anonymous Anonymous said...
نوشته های چند روز اخیرت با بقیه وقتا یه ذره فرق میکنه.حس میکنم که یه چیزی درونت حرکت کرده یا حالت عوض شده. منو یاد همون دوستی 16 سال پیش انداختی.خودشه؟ نژی