2008/07/26
خواب زمستانی احتیاج به غار دارد .
در خیابان ، رها شده و گیج و منگ نمی شود خواب زمستانی را مزه مزه کرد . اصلا خواب زمستانی در تابستان چه معنی دارد ؟ گفتم تضاد ها را دوست دارم اما اینجوریش را دوست نداشتم و ندارم .
همان حسی که گفتم را دارم . انگار دل و روده ام را تخلیه کرده باشند . مثل آن ماهی کوچکی که وقتی خواستم قلاب را از دهانش جدا کنم ، دل و روده اش هم با قلاب بیرون آمد .
اگر بزرگتر بود ، اگر قوی تر بود ، اگر آنقدر قلاب را محکم گاز نگرفته بود اینطور نمی شد . شاید هم طعمه خیلی برایش دلچسب بوده . شاید اگر نظرش را می توانستم بشنوم ، می گفت که از سرنوشتش راضی ست . اما من ناخواسته و ندانسته (مثل بیشتر مواقع !) امانش ندادم که حرفی بزند . من فقط می خواستم قلاب را از کامش جدا کنم و رهایش کنم اما کشتمش . با یک ماهی بدون دل و روده در دست چپ و یک دل و روده بدون ماهی در دست راست چه می شد کرد ؟
گریه کردم و بالا آوردم . همه چیز را بالا آوردم . اینقدر بالا آوردم تا غرق شدم .
کاش همه چیز به همین سادگی بود .
کاش می شد همه چیز را بالا آورد .
کاش می شد ..
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
جوجه اردک زشت