2008/09/13
گوش کن ببین چی می گم .
می گم این چه وضعیه ؟
هنوز این کاغذ زرده که با ماژیک نارنجی روش چن تا تاریخ نوشتیم جاشو روی دیوار پیدا نکرده که تو برگشتی !
چقدر جو زده شده بودیم .
اون روز رو می گم .
همون نهار آخری رو می گم که من همش گفتم دیرت نشه و هی خندیدی و گفتی آدم وقتی با توئه هیچوقت دیرش نمیشه و زدی تو پهلوی اون سردبیر بیچاره و گفتی این اینجوریه . همش نگرانه که دیر نشه . کو تا دیر بشه و من تو دلم گفتم این دیگه عجب دیوانه ایه . همین الانش هم دیر شده بیچاره . چرا حالیت نیست . تو دلم گفتم که بقیه شو نشوی که باز گفتم به جهنم بذار اینقدر دیر بشه تا از هواپیما جا بمونن . اونوقت امشب تا صبح میریم تو اتاق من میشینیم و لابد باز تو سفارش قهوه میدی و سردبیر رو می فرستیم بره دنبال نخود سیاه و استاد هم که طبق معمول ما رو آدم حساب نمی کنه و یا رفته بدوه یا می خواد بره بدوه یا داره مطالعه می کنه که چجوری بدوه ! اون وقت من و تو نشستیم و حرفهای ناتمام صد من یک غازمون رو برای هزار و یکمین بار تکرار می کنیم و یک لحظه می خندیم و یک لحظه بغض می کنیم و دو تا از اون فحشای آبدار مخصوص خودمون نثار رفقای راه دورمان می کنیم .
حواست هست ؟ حالا خودت هم جزو همان راه دوری ها هستی ها . تا حالا چند بار خودم از همون فحشای آبدار نثار روحت کردم . گفتم که یه وقت فکر نکنی به فکرت نیستم . هستم . باور کن . نخواستی هم نکن .
می گم این چه وضعیه ؟
زود برگشتی بابا .
حالا فردا تو این ماه مبارکی کجا رو پیدا کنیم بشه یک نهاری خورد ؟
زود اومدی .
یکی مثل تو بی طاقت و یکی مثل او (!) ..
..