دی شب مان که از سپیده صبح شروع شد .
صبح مان هم که از سر ظهر .
روزمان را هم که در رختخواب می گذرانیم .
کارهایمان را هم که این دو روز همه را در رختخواب انجام داده ایم .
قهوه آغازین و بستنی پایانی را هم که در رختخواب نوشیدیم و خوردیم .
(پچ پچ وار بخوانید ! ) حتی عکس های امروزمان را هم در رختخواب گرفتیم .
حالا اینکه ما تمام فعل هایمان را جمع می بندیم دلیل نمی شود که فکر کنی ما تنها نبوده ایم و دلمان برای شما تنگ نشده ، نه ! این جمع بستن افعالمان هم ، همه از آن ژن ناصرخانی مان است که گاهی بارز می شود و خیلی خودمان را تحویل می گیریم . مخصوصا که در ممالک فرنگ هم هستیم و باران هم می بارد و کنار تختمان هم پنجره زیبایی داریم که از آن رعیت های فرنگی را سیاحت می کنیم که خودشان را به شمایل های عجیبی (علاقه خاصی دارند این جماعت به کدو تنبل های نارنجی که ما نمی دانیم چرا ؟! ) در آورده اند و دست در گردن و دور کمر ، هی می روند و می آیند و خب اینجوری می شود که یک باره دیگ احساساتمان لبریز می شود و می گوییم :
دلمان برای بند بند آن تن بند بندتان تنگ شده است !