صدای زوزه آن سگ ولگرد بی چاره را امشب بعد از مدت ها شنیدم . چشم هایش را هم در آینه دیدم . خون بود . با هم یکی شدیم . .. زود آمدی جان من . خیلی زود ! همان جمله همیشگی را اما از نگاهت خواندم : " چاره ای نبود ! " کلا چاره ای نیست ! هیچ چاره ای ! هیچ ! ..