2008/11/16
صدای زوزه آن سگ ولگرد بی چاره را امشب بعد از مدت ها شنیدم .
چشم هایش را هم در آینه دیدم . خون بود .
با هم یکی شدیم .
..
زود آمدی جان من .
خیلی زود !
همان جمله همیشگی را اما از نگاهت خواندم :
" چاره ای نبود ! "
کلا چاره ای نیست !
هیچ چاره ای !
هیچ !
..