2008/11/23

می دانی ساعت چند است ؟
ساعت کجا چند است ؟ برای چه کسی چند است ؟
برای من از چهار صبح گذشته است . برای او بیست دقیقه از شش صبح . برای آن دیگری ده دقیقه مانده به هفت صبح . آن یکی های دیگر الان ساعتشان نزدیک یازده ظهر است و ..
و من هر روز و هر کجا که هستم همیشه با هر بار دیدن ساعت باید تمام اینها را حساب کنم و همین است که نزدیک به یک سال دارد می شود که ساعت به دستم نمی بندم .

در این عمارت بیست متری ، بی خوابی سختی های خودش را دارد . آزارت می دهم ، می دانم و می دانم که می دانی که چاره ای نیست .

بیست وچهار ساعت که چیزی نخورده باشی ، سرمای هوا را بیشتر از آنچه دیگران حس می کنند حس می کنی و اینطوری می شود که انگشتانت چنان یخ زده که حتی نمی توانی یک عکس از یک غروب زیبا بگیری که البته اصلا هم لزومی ندارد . و اینطوری می شود که سوار اولین اتوبوسی می شوی که از راه می رسد و یک ساعت بعد در نقطه نامعلومی از شهر در حالی که هنوز گرم نشده ای از اتوبوس پیاده می شوی و دوباره همان خط را در جهت مخالف سوار می شوی تا به نقطه اولت برسی و اینطوری می شود که دو ساعت می گذرد و هنوز گرم نشده ای . تن می دهی به خوردن چیزی فقط برای ادامه راه ، آنهم تنهایی . آدم تنهایی نیستی . خودت هم می دانی . ولی این را هم می دانی که چاره ای نیست و چیزی بدتر از این نیست که چاره ای نباشد که بیشتر مواقع همینطور است از قضا ! در آن لحظات فقط دلت چند عدد زیتون سبز می خواست یا چیزی که طعم زیتون بدهد . از تصور شیرینی طعم زیتون ، گرم شدم !!!
..

فقط تو کم بودی آن وسط پیرمرد بی چاره که سراغ مرگ را از من بگیری . قیافه من شبیه کدام مرگی بود با آن کلاه قرمزم که صاف آمدی سراغم ؟
خانوم ، ببخشید ، شما می دونید مرگ کجاست ؟ از کدوم راه باید برم ؟ کجا باید دنبالش بگردم ؟
متاسفم که چون جوابی نداشتم مجبور شدم به زبان شیرین فارسی بهت بگم که ببخشید نمی توانم کمکی بکنم چون نمی فهمم که داری از من سراغ مرگ رو میگیری و تو مدام اون سوال احمقانه ات را تکرار کنی و دست آخر هم کلی فحش آبدار نثارم کنی و من فقط لبخند بزنم و باز به زبان شیرین فارسی بگم خودتی مردک بی چاره من و با یکی از آن خنده های کجکی خودم بخوانم : کل اگر طبیب بودی ، سر خود دوا نمودی !
..

می دانی ساعت چند است ؟
ساعت کجا چند است ؟ برای چه کسی چند است ؟
برای من حالا دیگر نزدیک پنج صبح است . برای او هفت ونیم . برای آن دیگری هشت صبح و آن یکی های دیگر الان ساعتشان دوازده ظهر است و ..

Gare Saint Lazare
Paris

1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
bavaram nemishe yeki peida shode ke eine khodam saat nemibande, daghighan az vaghti oomadam inja va in ekhtelaf satha shodan soahne rooh