2008/12/10
این روزها که صبح ها آفتاب جوری طلوع می کند که نورش را خیلی سخاوتمندانه روی چشمان من میریزد ( نمی داند که من دوستش ندارم ! ) بیشتر از همیشه لازم دارم که با دستت روی چشمانم را بپوشانی که نورش بیدارم نکند ( می دانی که من دوستش ندارم ! )
راستی چطور این را می دانستی ؟
..