هی به روی مبارک مان نمی آوریم اما به سرجد مظفری مان قسم ما دلمان برای آن صبح های فضایی پر از " باب دیلان " و بوی قهوه ساخت دست شما و صدای جویدن آن نان های سوخاری و آن اصطلاحات من درآوردی تان و صدای افتادن آن دوشاخه تلفن و آن ملحفه های بنفش و صدای قدم های رهگذران روی سنگفرش های جلوی پنجره و حتی اتوبوس هشتاد و یک خیلی تنگ شده است .
پی نوشت : از جملات عارفانه شبانه تان ( به چهار زبان ! ) که دیگر چیزی نگویم بهتر است !
..