2008/12/07
خواستم چیزی بنویسم از این همه حس مشترک و همزمانی این حس های مشترک از راه به این دوری ، جوری که تمام خوشی و انرژی ای که از این اتفاقات کوچک به وجود می آید را تعریف کرده باشم ، اما ترجیح دادم گوشی تلفن را بردارم و پیدایت کنم هر جا که هستی و بگویم که من هم به " نوشخند صبح " فکر می کنم ، که من هم با قطعیت آدم ها را به دو دسته تقسیم می کنم ، که من هم نواهای جورواجور گوش می کنم ، که من هم برای گفتن این حرف ها از همین لحن استفاده می کنم ، که دلم برایت تنگ شده ، که خیلی سال است ندیدمت و ....

گوشی را بردار .
..