2008/07/29

زن به پهلو روی تخت دراز کشیده بود . پشتش را به پنجره کرده بود . دست چپش را زیر گونه اش گذاشته بود . صدای کولر و تیک تیک ساعت دیواری تنها صداهایی بودند که می شنید اما به مجموع این صداها می شود گفت سکوت . در سکوت اتاق چشمانش باز بودند . به نظر می رسید نگران باشد اما نبود . می شد فکر کرد دارد به چیزی فکر می کند اما چیزی برای فکر کردن نداشت . آن موضوع همیشگی که فکرش را عین تراکتور به کار میگیرد ، درآن لحظه اصلا انگار وجود نداشت . لبخند میزد . فقط لبخند میزد . لرزش خفیفی احساس کرد . فکر کرد به خاطر باد کولر باید باشد . زیر پتو خزید . اما لرزش ادامه داشت . چشمانش را بست . احساس خوشی مطلق . حس قدردانی ، حس دوست داشتن ، حس خوشبختی ، رضایت ، قدرت ، جسارت و دلتنگی .

به ساعت نگاه کرد . بیشتر از سه ساعت گذشته بود . دیگر باید می آمد .

با صدای بلند گفت : " بیا دیگه ! دلم برات تنگ شده ! "

صدای کلید را که در قفل شنید با خودش گفت بهش نمی گویم که باز من جادوگری کردم چون حتما باور نخواهد کرد اما طاقت نیاورد .

گفت و خندید و درست همانطور که پیش بینی کرده بود او گفت : " خالی نبند ! "

2008/07/28
دلمان برای طعم زیتون تنگ شده است .
2008/07/27
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ

عشقبازان چنین مستحق هجرانند

گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان

بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
2008/07/26
خواب زمستانی احتیاج به غار دارد .
در خیابان ، رها شده و گیج و منگ نمی شود خواب زمستانی را مزه مزه کرد . اصلا خواب زمستانی در تابستان چه معنی دارد ؟ گفتم تضاد ها را دوست دارم اما اینجوریش را دوست نداشتم و ندارم .
همان حسی که گفتم را دارم . انگار دل و روده ام را تخلیه کرده باشند . مثل آن ماهی کوچکی که وقتی خواستم قلاب را از دهانش جدا کنم ، دل و روده اش هم با قلاب بیرون آمد .
اگر بزرگتر بود ، اگر قوی تر بود ، اگر آنقدر قلاب را محکم گاز نگرفته بود اینطور نمی شد . شاید هم طعمه خیلی برایش دلچسب بوده . شاید اگر نظرش را می توانستم بشنوم ، می گفت که از سرنوشتش راضی ست . اما من ناخواسته و ندانسته (مثل بیشتر مواقع !) امانش ندادم که حرفی بزند . من فقط می خواستم قلاب را از کامش جدا کنم و رهایش کنم اما کشتمش . با یک ماهی بدون دل و روده در دست چپ و یک دل و روده بدون ماهی در دست راست چه می شد کرد ؟
گریه کردم و بالا آوردم . همه چیز را بالا آوردم . اینقدر بالا آوردم تا غرق شدم .
کاش همه چیز به همین سادگی بود .
کاش می شد همه چیز را بالا آورد .
کاش می شد ..
2008/07/24
انگار خواب دریا ببینی و وقتی بیدار شوی ببینی دستانت پر از ماسه و گوش ماهی ست و تنت خیس است و بوی دریا می دهد .
تنت بوی دریا بدهد .
فکرش را بکن !
چیزهای حقیقی که از دنیای خیال می مانند و نمی روند را باید پرستید .
می پرستم .
2008/07/22
می دانی آن جمله لعنتی که نوشتیم روی آن لباس های تاریکمان انگار طلسم بود . اینطور فکر نمی کنی ؟ می کنی .
من اولینتان بودم که طلسم شدم . همان شب که رسیدم خانه دیدم نصف جمله از روی لباسم کنده شده و فردای همان روز بود که اثرات طلسم شروع شد و حالا من اینجا هستم . خودمان دستی دستی خودمان را جادو کردیم . بگذریم . سپرده ایم فعلا همه چیز را . اول از همه خودمان را . نتیجه این سپردن اما اول از همه برای من حس جدیدی ست که این روزها بار ها و بارها سراغم می آید . تهوع !
در کسری از ثانیه تلخی ات را ریختی به جانم . بعد از آن بود که هر چه انرژی داشتم از آن بستنی سر صبح ، صرف کردم تا تلخی ات بر من پیروز نشود که موفق هم شدم . اما این عق زدن های مداوم از هر چیزی که برایم ناخوشایند است بدجوری بی جانم کرده . می بینی که .
می گویی تحمل باید کرد خیلی چیزها را در زندگی . خب مگر داریم چه می کنیم ؟ کلا که ما صبرمان زیاد است و تحملمان را هم داریم تقویت می کنیم تا زیاد تر شود . به موقعش خواهی دید .
. چند دقیقه ای بیشتر از این زنگ تفریح کوتاه و شیرین باقی نمانده است .
من بستنی می خواهم . لطفا .
بیداری ؟
2008/07/21
ای جوجه اردک زشت خوشگل !
از بهار تا جایی که من هستم دو کوچه بیشتر راه نیست .
پا بزن . خسته نشو .
2008/07/15
این کلمه را دوست دارم .
تردید !
2008/07/10

... سوی بی نهایتی پرواز کرده است .
2008/07/08
به محض اینکه روی آب دراز کشید و گوشهایش فرو رفتند در آب ، تمام صداها قطع شدند .
برای اینکه وحشتش را از آن سکوت سنگین زیر آب دریا فراموش کند شروع کرد خیلی آرام و بی صدا شعری را زمزمه کردن .
جمله بی قراریت از طلب قرار توست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت
..
2008/07/02
روی بند نازکی راه میروم .
سر و ته بند را نمی دانم به کجا بند است اما این طرف و آن طرفش را خوب می شناسم .
خیلی خوب !
2008/07/01
این کلمه را دوست دارم
قاب بندی .