در اتاق را باز می کند خیلی آرام و با احتیاط . هم بی صدا که مزاحمم نباشد و هم کمی با صدا یعنی که نترسی من هستم .
یک نگاهی به دور و بر اتاق می کند و خیلی عادی انگار که همه چیز مثل یک ساعت پیش است می پرسد : خوبی ؟
نگاهش می کنم که یعنی معلوم نیست ؟
دوباره به اتاق نگاه می کند این بار کمی نگران که یعنی به نظر نمیاد خوب باشی .
لبخند می زنم .
من فقط پُرم از سوال .
خالی ام از جواب .
برای همین همه چیز می چرخد و می چرخد و می چرخد مثل این اتاق و من و تو و او .
همین !
..