2009/09/22
در پراگ ، شهر کافکا و داستان های کوندرا راه می رود و ″ برآستان جانان‶ گوش می کند و مدام فکر می کند که ″خاطر باید حزین باشد تا شعر تَر انگیزد‶، به خدا ! و گرنه هیچ آشغالی از آدم صادر نمی شود .
همینه که بعضی ها اعتیاد پیدا می کنند به خاطرِ حزین و اینا . آخ ! حیف که فعلا مسوولیتم زیاده و فقط پنجاه درصد حق دارم خاطر حزین داشته باشم و منم که مسوول ! فعلا چندین ماه باید خوش و خرم بود . پس فردا یک بچه با خاطر حزین تحویل جامعه می دیم و حالا رییس جمهور بیار و باقالی بار کن .
یاد پرویز مشکاتیان و ناصر فرهنگ فر هر دو بخیر ! هر دو مرد در نوجوانی ام خاطرات زیاد و جالبی به جا گذاشته اند و تاثیرات بسیار بیشتری در زندگی ام .
بعضی ها خوب مرگ را مغلوب می کنند . چه فرقی می کند که الان کجایند . تولید ، ماندگاری و اثر گذاشتن همان چیزهایی هستند که بدجوری حال مرگ را میگیرند . این مرگ به ظاهر قدرتمند را .
زهی خیال باطل !
زنده باد هنر و ادبیات و هر آنچه با روح آدمی عشق بازی مدام می کند .
مرده باد جنگ و محدودیت و قدرت .
..