اینطوری نباشد که من چند بار از پشت پنجره نگاه کنم به صندلی های بلند و میز بلند کافه روبروی خانه که چند نفر نشسته اند و دارند لبی تر می کنند و من هر بار با خودم داستان پردازی کنم که الان دارند در چه موردی حرف می زنند و بعد یک دفعه بیایم و ببینم که نیستند و صندلی ها خالی ست و لیوان ها هم خالی و داستان های من ناتمام !
..