2009/10/27
اینطوری نباشد که من چند بار از پشت پنجره نگاه کنم به صندلی های بلند و میز بلند کافه روبروی خانه که چند نفر نشسته اند و دارند لبی تر می کنند و من هر بار با خودم داستان پردازی کنم که الان دارند در چه موردی حرف می زنند و بعد یک دفعه بیایم و ببینم که نیستند و صندلی ها خالی ست و لیوان ها هم خالی و داستان های من ناتمام !
..
1 Comments:
Anonymous میم said...
بدبختی این است که هی این داستان را هر کجا که می روی تکرار کنی، حالا چه کافه ای در کار باشد چه نباشد، هر جا دو یا چن نفر نشسته اند و نگاهت گیر کند در حرف زدنشان یا حالت دست ها و تن شان...