2009/10/04
این ترس همیشگی من از دیر شدنِ دیدن آدم ها و داشتن آدم ها و از دست دادن فرصت های این زندگی لعنتی ، چیزی نیست که بشه از خودم دورش کنم .
این جمله آخر نامه ات بدجوری تنم رو لرزوند :
″ پس می بینمتون ، گیرم یک کم دیر و زود ... ‶!
ضمنا فعل جمعی که به کار بردی برایم به شدت تازگی داشت .
..