2009/11/07
فرزند چهارمش از چهارمین زنی که سالهایی را با رضایت با هم زندگی کرده اند به زودی به دنیا می آید .
گوشی تلفن را می گذارم و لبخند می زنم از این همه صداقتی که در تمام زندگی اش موج می زند . از این همه شجاعت و از اینکه اینقدر انسان خوبی ست . جدا انسان است . آرام !
چهار فرزند از چهار فصل زندگی ، هر یک با طعم خود !
دوستش دارم !
یاد آن دیگری می افتم که چقدر دلش می خواست بتواند یک بار این تجربه را داشته باشد و هرگز نتوانست . با خیال رویایش زندگی می کرد همیشه . ترسید . خیلی ترسید . اینقدر ترسید که برای فرار از ترسش راه را از نیمه بازگشت اما نه از همان راهی که آمده بود . از یک راه تاریک . برایش نگرانم . زیاااااد !
..