2009/11/18
گوشی تلفن را که گذاشتم باز همان اسپند روی آتش بودم . باز همه جا برایم تنگ و کوچک بود . باز نه می توانستم بخوابم نه می توانستم چیزی بخورم . باز دلم می خواست پرواز می کردم . باز بی قراری میکردم .
این ها همه عوارض آن نوع انرژی ست که از تو میگیرم . عاشق این نوع بی تابی ام که همیشه چیزی در پی دارد .
چیزی که من دیگر نگویم خالی ام از تو . دستم به کاری نمی رود . چیزی از من در نمی آید و تو بگویی زیادی ایده آلیستی و من بدانم که این را برای دلخوشی من می گویی وگرنه کسی اگر بداند وقتی می گویم ″ چیزی از من در نمی آید ‶ منظورم چیست ، آن تویی !
و همین می شود که دقیقه ای بعد در جواب سوالم تو هم همین را می گویی که ″ چیزی از من در نمی آید ‶ و این بار منم که می گویم زیادی ایده آلیستی و تو می خندی و من بیشتر می فهمم که چقدر دلم برای خنده هایت تنگ شده و اینکه اگر هزار سال هم بگذرد و هر اتفاقی هم که بیافتد ، تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی !
بعله !
..


1 Comments:
Anonymous sirvan said...
ژانر : از دهن من گفتی.