از خواب نرم نرمک بیدارش می کنم .
قبل از اینکه از اتاق بیرون بروم صدایم می کند .
می گوید که خواب او را دیده است .
من ذوق می کنم .
برمیگردم . لبه تخت می نشینم . میگویم تعرف کن .
تعریف می کند .
می پرسم حالش خوب بود ؟
می گوید خوب بود .
می گویم خدا رو شکر .
لبخند می زنم .
از اتاق بیرون می آیم .
به یک خواب هم راضی ام .
بی انصاف !
..