اتاق به شکل غم انگیزی باریک شده بود . احساسم میگفت که همیشه همینطور بوده ولی من نمیدیدم .
دیوارهایش سبز بود . از آن سبزهای مرده قدیمی که یک نور مهتابی مرگبار در یک بعدازظهر کثافت رویش تابیده باشد .
اتاق خالی بود . خالیِ خالی !
خواب خانه خالی را میبینم .
..