2011/06/15
امروز باران چهارده ماهه شد .
از دیروز شروع به راه رفتن کرده ست .
مجموع کلماتی که به درستی استفاده می کند به بیست نمی رسد اما با همان ها بیشتر نیازهایش را برآورده می کند حتی اگر نخندید باید بگویم گاهی شعر هم می خواند و داستان کوتاهی هم برایمان تعریف می کند . این شعرها و داستان ها بیشتر با پانتومیم همراهند و ملودی ای که از داستان به خاطرش هست .
غذایش را خودش می خورد با هر زور و زحمتی که بتواند .
نام تمام اسباب بازی هایش را می داند .
برای آدم های مختلف که زیاد در زندگی روزمره مان حضور دارند علامت گذاشته ست . هر کسی صدایی یا ادایی دارد .
موهایش بلند و پریشان هستند . دلم نمی آید کوتاهشان کنم . ژولیدگی اش را دوست دارم .
بوسیدن بلد است . گاهی ناگهان مرا می بوسد . بیشتر سرم را یا گاهی دستم را .
عاشق نقاشی کردن است و البته هر چند دقیقه گاز کوچکی از مداد شمعی اش میزند .
دوربین عکاسی دارد . دوربینش باطری ندارد اما با همان دوربین کلی عکس می گیرد در خیالش . همان دوربین قدیمی خودم بوده .
در کتابخانه مان طبقه کوچکی مربوط به کتابهای باران است . خودش می رود آن ها را برمیدارد و باز می گذارد سر جایشان .
در طول شبانه روز به هر بهانه ای شرایط را برای رفتن به حمام و آب بازی یا حداقل شستن دست و صورتش فراهم می کند .
صدای چت گوگل را می شناسد . صدای تلفن مرا می شناسد . صدای چرخیدن کلید در قفل را می شناسد که نشانه آمدن بابا ست .
شطرنج را می شناسد .
قایم باشک بازی بلد است . کلاهی سرش می گذارد و می کشدش روی چشمانش و منتظر می نشیند تا پیدایش کنی گاهی سکسکه اش میگیرد از هیجان همانطور که زیر کلاه یا پتو قایم شده ست .
فرق تار را با سه تار می داند . خودش تنبک کوچکی دارد .
از شن و ماسه و خامه کیک و هر چیزی که به دست و پایش بچسبد خوشش نمی آید .
سخت و دیر با آدم ها ارتباط برقرار می کند اما اگر ارتباط برقرار شود رفیق بی کلکی ست !
خلاصه آدم محترمی ست برای خودش در این زندگی .
یک آدمیزاد کوچک که به تازگی به حالت عمودی درآمده و من هنوز به دیدنش به صورت ایستاده عادت ندارم .
..



2 Comments:
Blogger Siavash said...
از چمن خارخاری هم خوشش نمی آید انگار، از سیاوش گاهی خوشش می آید گاهی هم خیلی حوصله اش را ندارد ... حالا درهمین چند باری که دیدیم هم را ... و بارانی ست برای خودش ... و خیلی دلنشین است ، از نزدیک دلنشین است از دور هم در عکس هاش همانقدر دلنشین است ... و ما خوشحالم که باران داریم حتا اگر از دور ، باز هم داریم ... چون این باران ما هم هست ... فقط هی دل بی صاحابمان برایش تنگ می شود آن هم زیاد

Anonymous مونامیم said...
ببین یه کامنت . باران خوش برخورده با غریبه ها . من تا حالا ندیدم غریبی کنه و ادا اطفار در بیاره . به نظر من بچه سختی نیست . تو بچه سخت جوش بخور ندیدی !!!!1