تصویر زنی که در آشپزخونه بی صدا اشک میریزد خیلی غم انگیز است .
همیشه فکر می کردم زنانی در آشپزخانه بی صدا گریه می کنند که دلشان از دست همسرشان گرفته ست . به آشپزخانه پناه می برند . مثل یک سنگر از آن استفاده می کنند .
من امروز بی صدا در آشپزخانه گریه کردم چون ترسیده بودم .
چون در خانه تنها بودم و روی لباسم چند لکه کوچک از خون دخترکم ریخته بود .
اتفاق به نظر خیلی بزرگ نبود و نیست .
حالش خوب است .
دو ساعت از آن موقع گذشته و حالا خوابیده .
بی صدا گریه می کنم چون تازه خوابش برده .
گریه می کنم چون تازه فرصت کردم به خودم بیایم و وحشت کنم .
وحشت از آسیب دیدن .
وحشتِ از دست دادن .
همه زندگی به اشتیاق به دست آوردن چیزی و اضطراب از دست دادنش می گذرد .
ای زندگی از تو متنفرم .
..