2011/07/06
تصویر زنی که در آشپزخونه بی صدا اشک میریزد خیلی غم انگیز است .
همیشه فکر می کردم زنانی در آشپزخانه بی صدا گریه می کنند که دلشان از دست همسرشان گرفته ست . به آشپزخانه پناه می برند . مثل یک سنگر از آن استفاده می کنند .
من امروز بی صدا در آشپزخانه گریه کردم چون ترسیده بودم .
چون در خانه تنها بودم و روی لباسم چند لکه کوچک از خون دخترکم ریخته بود .
اتفاق به نظر خیلی بزرگ نبود و نیست .
حالش خوب است .
دو ساعت از آن موقع گذشته و حالا خوابیده .
بی صدا گریه می کنم چون تازه خوابش برده .
گریه می کنم چون تازه فرصت کردم به خودم بیایم و وحشت کنم .
وحشت از آسیب دیدن .
وحشتِ از دست دادن .
همه زندگی به اشتیاق به دست آوردن چیزی و اضطراب از دست دادنش می گذرد .
ای زندگی از تو متنفرم .
..
4 Comments:
Blogger ebad said...
بسیار عالی بودگرچه مجهولات هنوز درذهنمه

Blogger ebad said...
خیلی عالی .هنوزبین واقعیت وتخیل موندم. دلموسوزوندی

Anonymous Anonymous said...
همه چی روبراهه ... نگران هیچی نباشید

Anonymous مونا said...
عزیزم