سن و سال آدمیزاد چیزیست بسیار شخصی . منظورم این نیست که کسی نباید بداند . منظورم دقیقا اینست که هر کسی برای خودش در سن و سال خودش زندگی می کند . می خواهم بگویم اعداد چندان اهمیتی ندارند . هر آدمی خودش عدد خودش را می داند . مثلا من به پدر شصت ساله ام که همین چند روز پیش شمع تولد شصت سالگی اش را فوت نمی کرد و اصرار داشت که من شصت ساله نیستم چه بگویم وقتی با جدیت می گوید احساس سی و پنج سالگی دارد . وقتی می گوید قبول نیست خیلی زود گذشت !
راست می گوید زود گذشت . نگاهش کردم و دیدم که اگر بگویم پدرجان بنده دارم سی و چهار سالگی را تمام می کنم شاید خنده اش بگیرد یا شاید گریه اش بگیرد . بعد به رسم زندگی این روزهایم سکوت کردم و از تصور این فانتزی که احتمالا تا چند وقت دیگر من از پدرم بزرگتر خواهم شد خنده ام گرفت .
حالا من امروز آخرین ساعات سی و چهار سالگی را می گذرانم و دارم فکر می کنم که راستش دیگر سرجنگی با تولد و این چیزا ندارم . همین الان در همین لحظه از سنم راضی هستم . برخلاف سالهای گذشته دلم نمی خواهد در جای دیگری باشم ، کار دیگری بکنم و در همین لحظه احساس کردم که دیگر حوصله ادامه دادن این پست را ندارم .
تولدتون مبارک