2013/01/18

 دستی برای دوستش تکان داد به معنی بدرقه کردنش .
 تصویر خود را در درِ فلزی آسانسور نگاه کرد و بعد ناگهان تصویر به دو قسمت تقسیم شد . در باز شد . سوار آسانسور شد .مثل همیشه در آینه آسانسور فرصتی پیدا  کرد تا نگاهی به دندان هایش بیاندازد .
قدم زنان به طرف در آپارتمان رفت و به صدای پاشنه کفش هایش که در راهرو  پیچیده بود گوش داد .
در آپارتمان خالی را باز کرد . 
با کمترین نور ممکن در آشپزخانه برای خودش قهوه ای درست کرد . تا قهوه آماده شود ظرفهای شسته شده را جمع و جور کرد و ترانه سوغاتی هایده را برای خودش پخش کرد .
قهوه روی آتش به جوش و خروش می آمد و دل زن از صدای آتشین و مخملین زنی که می خواند . 
اشک زن چکید روی سنگ سیاه آشپزخانه و قهوه سر رفت روی آتش و هر دو آرام گرفتند .
..