2015/03/20
وقتى بچه بودم، يعنى وقتى دبستان ميرفتم، تو مسير خونه تا مدرسه يك خونه اى بود كه هميشه درش باز بود. از اين خونه ها بود كه در توى خونه باز ميشد و حياط لابد پشتش بود، شمالى يا جنوبى، نميدونم. پنج سال هر روز از جلوى اين خونه رد ميشدم و ميديدم كه در خونه بازه، البته بعد از در، يك پرده زده بودن كه داخل خونه ديده نشه ولى صداى اهل خونه و بوى غذا و سالاد گوجه و خيار و پيازشون خب تا تو كوچه مي اومد.
همين ديگه.
ذهنم قفل كرده روى در اون خونه.
بعد از بيست و پنج سال آخه اين چه فكريه؟
..