از كودكى يا بهتر بگويم از نوجوانى عادت داشتم گاهى اوقات در ذهنم سفر
ميكردم. در ذهنم به خانه كسانى سفر ميكردم كه دوستشان داشتم. يا حتى گاهى
به خانه هاى خودمان در گذشته. به اتاق كودكى ام در فلان خانه در مشهد يا
اتاقم در طبقه شانزدهم بهمان ساختمان در تهران. اين روز ها هم كه كلا كارم
شده سفر خيالى به ويلاى سقف آبي مان كه چسبيده بود به جنگل كاج هاى سوزنى.
هر چه باشد بهار است و حال و هواى آن خانه در من زنده
. آن خانه!
بگذريم .چه خوب بود اگر ميشد گذشت!
چه ميگفتم؟
سفرهاى ذهنى ام گاهى
به خانه دوستانم بود. مثلا براى لحظه اى در ذهنم به خانه شان ميرفتم و حس
ميكردم كه مشغول زندگى روزمره شان هستند و من از ميانشان مي گذشتم و كمى
تماشايشان ميكردم و بعد آهسته در خانه را ميبستم و برميگشتم پيش خودم.
چشمانم را باز ميكردم. همين!
يك مدل ديگرش اين بود كه وقتى تلفن ميزدم
خانه شان و كسى گوشى را برنمى داشت، تا آنجايى كه امكان داشت اجازه ميدادم
تلفن زنگ بخورد و ماداميكه تلفن زنگ ميخورد من با چشمان بسته در آن خانه ها
پرسه ميزدم.
اما مدل آخر از همه عجيب تر است و آن اينكه من به شكل
حقيقى در خانه كسى باشم و او خودش نباشد. اين مدل از همه جذابتر و
اسرارآميزتر و در مواردى غم انگيز است.تصور كن كه بيايد و تو در خانه باشى،
آخ كه چه خوب است. انگار در رويا زندگى كنى. خب لازم به يادآورى نيست كه
آن كسى كه اگر تو در خانه اش باشى و بيايد مانند روياست، هركسى نمى تواند
باشد!
ميدانم كه ميگويم.
وقتى ميهمان و ميزبان ادبياتشان در مورد
خيال پردازى يكى باشد و بالهاى خيالشان قدرتمند و مرزهاى خيالشان بى انتها،
اينطور ميشود كه در واقعيت درخانه را برايت باز ميكند، بدون كلامى داخل
ميشوى، فقط نگاه ميكنيد، گفتن ندارد كه. در را ميبندد و خارج ميشود. تو و
خيالت به طور حقيقى تنها ميشويد.
بعد ادامه داستان خيال انگيز اينگونه
ميتواند باشد كه ميزبان كه خانه نيست و مهمان را به طور حقيقى به خيالش
راه داده، تلفن ميزند به خانه خودش و منتظر ميشود تا خيال گوشى را بردارد و
خيال گوشى را برمي دارد و ميزبان ميگويد كه دارم مي آيم.
ماه هم اگر آن شب كامل باشد ديگر هيچ چيز كم نيست.
..