ماجراى گل چيدن هاى صبحگاهى از كوچه و خيابون و پارك داره بالا ميگيره.
امروز وقتى رسيديم به درخت گل مورد نظر، ناگهان دخترك دست كرد تو جيب روپوش
مدرسه ش و قيچى كاغذبرش كه شبيه پانداست رو عين هفت تيركش ها درآورد و گفت
:
" بيا بگير حداقل راحت بچين گلها رو ! "
بعد هم يكجورى خودشو زد
به كوچه على چپ كه انگار نه انگار ما با هم نسبتى داريم. چون احتمالا تو
ذهنش گل چيدن كار بديه و نميخواست شريك اين جرم باشه. ولى اين قيچى آوردن و
هموار كردن شرايط براى من به اين معنيه كه مثل من ته دلش هنوز نگرفته كه گل چيدن كار بديه و فقط ميخواد به قوانين احترام بذاره!!!
كلا راضى ام ازش كه تو هفت سالگى به اين چيزا فكر ميكنه. احتمالا زودتر از سى سالگى به يك نتيجه اى خواهد رسيد و خب،
اين خيلى خوب است.
..