2006/12/26
بم
این دفترچه خاطرات صوتی با تصنیف " وطن من " با صدای ایرج بسطامی بینوا به پایان آمد و من هنوز گیجم که این نوار از کجا و چطور تو اون کشوی خاک گرفته بوده و من باز یاد اون روزی افتادم که خبر مرگ بسطامی رودر زلزله بم به بابا دادند و بابا که گوشی تلفن دستش بود فقط آهی کشید و رنگ از رخش رفت و من فهمیدم که صاحب خاطره " جورابهای قرمز " دیگه جوراب قرمزی نمی پوشد . این همه خاطره روی یک نوار و به طور کاملا اتفاقی و تصادفی ضبط شده اند . روی نوار چیزی نوشته نشده است . خواب دیده ام شاید این همه را !!!!!!
الپر یک سوالی پرسیده و از همه دعوت کرده که بگن روز زلزله بم کجا بودند و چکار میکردند .
پژمان تازه سه روز بود که اومده بود دبی و تا اونجایی که یادمه جمعه بود . با هم رفته بودیم تو شهر بگردیم و وقتی داشتیم بر میگشتیم خونه از رادیو فردا خبر زلزله رو شنیدم . اولش به نظرم اومد که خب اینم یک زلزله ست مثل زلزله های دیگه . هنوز متوجه ابعاد فاجعه نبودم . وقتی رسیدیم خونه و از تلویزیون تصاویر بم رو دیدم تازه دوزاریم افتاد که چه خبره .
همیشه اینجور موقع ها آدم به یاد دوستان یا آشنایانی میافته که احتمالا باید تو شهر آسیب دیده داشته باشه . سریع تو ذهنم جستجو کردم و فقط یک اسم به یادم اومد . " ایرج بسطامی " . با خودم گفتم احتمال اینکه موقع زلزله در بم بوده خیلی کمه چون بیشتر یا تهران بود یا کرمان . اما باز هم مطمئن نبودم . فقط امیدوار بودم که زنده باشه .
صبح روز بعد در اولین تماس تلفنی با تهران خبردار شدیم که از بد تقدیر ایرج بسطامی اون شب در بم بوده و برای خداحافظی با خانواده به بم رفته بوده چون شنبه همان هفته عازم سفری به خارج از کشور بوده برای اجرای کنسرتی ، اما ...
اینم از سرنوشت این آدم کم رو و بی زبون که وقتی یک کلمه حرف میخواست بزنه به رنگ گوجه فرنگی درمی اومد . من هیچ وقت یادم نمیاد صداشو جز موقع آواز خوندن شنیده باشم و همیشه با خودم فکر میکردم این آدم که به نظر نمیاد حرف زدن بلد باشه چطوری اینقدر با حس و حال آواز میخونه . ویژگی منحصر بفردش این بود که خود خودش بود و از هیچکس تقلید نمیکرد . بر خلاف تمام شاگردان آقای شجریان که تا چند جلسه شاگردی استاد رو میکنند میخوان فقط تقلید کنند و خودشون رو فراموش میکنند .
اینقدر خاطرات جالب و بامزه ازین آدم دارم اما متاسفانه از تعریف کردنشون معذورم . بیش از اندازه آدم ساده ای بود و همین موضوع باعث میشد داستانها و مشکلات زیادی داشته باشه . دوستان خوبی دور و برش نبودند و به همین دلیل خیلی صدمه خورده بود . گاهی با خودم فکر میکنم چقدر شیرین از دنیا رفت . شاید اینجوری بهتره که یک هنرمند با خاطرات و نام خوب از دنیا بره هرچند که زود باشه . از طرفی هم مرده پرستی مردم ایران باعث میشه که بعد از مرگ همیشه شیرین باشی و به اسم و رسمی برسی . مثل خیلی از هنرمندان بی سر و صدای ما که همگی بعد از مرگ به لقب " استاد " مفتخر میشن .
خلاصه که تا چند روز بعد از زلزله کار من شده بود تماشای تصاویر بیرون کشیدن اجساد از زیر آوار و به خاک سپردن دسته جمعی آنها و اشک ریختن به خاطر بدبختی و بیخبری مردمی که در خواب رفتند به سفر آخرت . از طرفی حرص خوردن از دست مسولینی که هنوز بعد از سه سال معلوم نیست چه کرده اند برای بمی ها . طبق معمول خیلی ها از صدقه سری این بلاهای طبیعی جیبشونو پر کردند و معلوم نیست این همه کمک های مردمی بالاخره بدست نیازمندش رسید یا نه ؟؟؟!!!
آرزو دارم که کشوری داشته باشم بدون دزد ودزدی و دروغ که در اونصورت نه تنها " بم " که همه ایران سامون میگیره .
2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
یادمه چند وقت قبل از زلزله بم یه برنامه ادبی تلویزیون میگذاشت که تیتراژش رو مرحوم بسطامی میخوند.من نمیشناختمش ولی عاااشق اون شعر و اون صدای محزون بودم وقتی روز زلزله بم اون شعر رو با همون صدا پخش کردن دلم هری ریخت پایین.با اینکه فقط همون یه آهنگ رو متاسفانه ازش شنیده بودم ولی خیلی دلم گرفت و گریه کردم براش...

Anonymous Anonymous said...
ایران رو من و تو باید با هم بسازیم. اگه این حس نوشتن از بم نبود شاید هرگز به صفحه شما نمی‌آمدم ولی این طوری فهمیدم که تنها نیستم. می‌فهمیم که برای ایران بای من ها بره کنار ما هستیم که باید اون رو بسازیم. بم رو هم محمکتر از قبل