نور خیلی کم است و شمع سیب و دارچینی خودش را به همه جای خانه رسانیده و سرک کشیده و بوی خودش را جا گذاشته است .
باز از آن وقت هاست که سکوت را نمی شنوم .
چقدر صداهای درونم خوب هستند .
چه حرف های خوبی دارد میانمان رد و بدل می شود .
چه نواهای خوشی در من نواخته می شود .
چه بگویم ؟
چیزی نمی گویم .
هیچ چیزِ گفتنیای وجود ندارد .
سکوت می کنم .
سکوت می کنم .
سکوت !
..