2011/09/30
کتانی های سفیدی دارم که با آنها خیلی سفر کردم و صورت زمین را در سرزمین هایی دور از هم با آن دو نوازش کردم و گاهی هم جفت پا بر دهانش کوبیدم .
کتانی هایم سوراخ شده اند .
دخترک هر روزه آن ها را میاورد و جلوی چشم من کفِ این خانه کوچک با آنها راه می رود و می خندد و من دلم برای سفر پر میزند .

..
2011/09/25
نیمه شب گذشته.
جلوی ظرفشویی ایستاده ام و رویم به دیوار است.
ظرف می شویم.
پاهایم روی زمین است و شکمم را چسبانده ام به ظرفشویی. دستانم کف آلود است و بوی توت های وحشی مایع ظرفشویی مشامم را پر کرده است.
این ظاهر ماجراست.
تکه ای از من در یکی از اتاقهای پشت سرم است. در تختخواب دخترک می چرخم که چیزی مزاحم خوابش نشود . عروسکی زیرش گیر نکرده باشد. دمای اتاق نامناسب نباشد.
تکه دیگرم در آن یکی اتاق است. فکر می کنم صدای ظرف شستن مانع خوابش نشود.
گوشه ای از حواسم به بطری های در حال استریل شدن است.
یک تکه ام مثل همیشه چند هزار کیلومتر آن طرفتر در خیابانی، در کوچه ای، در ساختمانی، در خانه ایست.
حواسم به فردا هم هست.
به دوستی فکر می کنم و ایمیل های بدون سلام و احوالپرسی مان.
به تغییرات زندگی فکر می کنم. به اتفاقات خوشایند و ناخوشایندی که این روزها می آیند و می روند .خوبهایش می روند و بدهایش قرار است که فعلا مهمانمان باشند.
به چیزهایی که از دست دادم. چیزهایی که دلخوشی ام بودند. که از دست دادنشان دلم را بدجوری سوزاند. غمگینم کرد و بیزارم کرد.
بیشتر دلم از این میگیرد که حتی مجالی برای خداحافظی نداشتم.
دلم تنگ می شود.
دلم می گیرد.
یعنی من واقعا لیاقت آن ها را نداشتم که از دستشان دادم ؟
کجای کار اشتباه بود ؟
من اشتباه کردم ؟
لیاقت من چیست ؟
ظرفیت من چقدر است ؟
آینده چه می شود ؟
چرا این ظرفهای لعنتی تمام نمی شوند ؟
..


2011/09/21
من دوست دارم موقع آشپزی یک لیوان نوشیدنی کنار دستم باشد و گاهی لبی تر کنم حتی با شیر سویا .
..
2011/09/19
و کسانی هستند که در آپارتمانی زندگی می کنند که آنتونی گائودی آن را ساخته است و اینجوریه که ناگهان حالت از خونه خودت و اطرافیانت به هم می خوره !
..
2011/09/15
تکه های مرغ را می شستم و در سبد می گذاشتم.
دستها ، پاها.
گردنش.
سینه اش که دو قسمت شده بود.
پوسته تخم مرغ را از کنار سبد برداشتم و روانه سطل آشغال کردم.
به زندگی اش فکر کردم .
به زندگی هر دویشان .
آنکه درون تخم مرغ بوده و صبحانه فرزند من شده بود و آنکه قرار است خوراک فردای ما شود.
زندگی مرغی !
..

2011/09/10
وقتی حالت خوب نیست حتما یک جایی و یک جوری ریده شده به حالت و وقتی حالت خوبه حتما یک جایی و یک جوری قراره برینن به حالت .
..

2011/09/04
همین الان سی و سه سال و سه ماه و سه روز و سه ساعت از عمر من گذشت !
..