2007/12/25
اول خودتون رو معرفی کنید !
وقتی خوابم و تلفن زنگ میزنه همیشه سعی میکنم یک جوری جواب تلفن رو بدم که مثلا من خواب نبودم اما مگه ممکنه ؟ خیلی تابلوئه که خواب بودم . صدای خش دار و گرفته و در بعضی موارد جملات پرت و پلایی که تحویل آدم اونور خط میدم حسابی دستمو رو میکنه . حالا به همه اینا اشتباه گرفتن کسی که تلفن زده رو با یک کس دیگه هم اضافه کنید که دیگه نور علی نوره .
امروز صبح تلفن زنگ زد و منم با یک حالت خیلی سرحال که یعنی من خواب نبودم جواب دادم و به خیال اینکه یکی از دوستای بدجنسمه که همیشه زنگ میزنه تا مچ خواب بودن منو بگیره ، کلی بهش جوابهای پرت و پلا دادم و در آخرین جملات مکالمه متوجه شدم که آدم پشت خط از ایران داره زنگ میزنه و این اولین باره که من دارم با ایشون صحبت میکنم و اصلا هیچ ربطی به چیزایی که من بهش گفتم نداره . تمام تلاشم رو برای لحظات آخر کردم که یک کم همه چیز عادی به نظر بیاد دیگه نمی دونم موفق شدم یا نه .
خواب آلو بودن من به جای خود ، حالا که فکر میکنم میبینم یک خرده هم اشکال از آدم اونور خط بوده . آدم وقتی برای اولین بار زنگ میزنه به کسی که تا به حال ندیده و نمیشناسه ، اولین جمله ایه که باید بگه اینه که " سلام . من فلانی هستم . " اینجوری خیلی بهتره .
2007/12/24
زمستانک
از دیشب زمستان در دبی آغاز شد . زمستانی از نوع خودش . بدون برف و بوران . فقط با نسیم خیلی خنک .
بیشتر شهر رو پر کرده اند از گلهای زرد و نارنجی . شهر نسبتا خلوت شده و از ترافیک چند ساعتی صبحها خبری نیست . ظاهرا همه برای تعطیلات کریسمس و ژانویه رفته اند سفر .
2007/12/23
....
من الان قادرم خیلی کارها انجام بدم .
من پر از انرژی هستم اما همشون مثبت نیستند .
ذهنم مشغوله به اینکه باید باز هم از فرمولهای خودم در زندگی استفاده کنم یا راه های دیگه ای هم هست . راهی که باعث نشه زندگیم خوشحال نباشه .
اگه چیزهایی که میخوام خودخواهیه ، من خودخواهم .
2007/12/18
پی نوشت
الان که پست قبلی رو خوندم احساس کردم که منظورم رو درست نرسوندم و در واقع جملات درستی انتخاب نکردم .
از فیلمهایی که دیدم از اولی ( سایه شب ) اصلا خوشم نیومد . میتونست فیلم خوبی باشه اما اصلا پردازش خوبی نداشت . تقریبا از دقیقه سی به بعد به زور تحملش کردم .
دومی :
1000 years of good prayers
از اولی بهتر بود ولی باز هم چنگی به دلم نزد . فقط نکته جالبش این بود که یک خانم هنرپیشه ایرانی قبل انقلاب ( ویدا قهرمانی ) در این فیلم با زبان فارسی بازی میکرد و دیگر اینکه هنرپیشه اول فیلم که یک آقای چینی بود تو سالن سینما بود و خودش هم برای اولین بار بود که فیلم رو میدید .
اما سه فیلم بعدی رو واقعا دوست داشتم . هر کدوم فضا و جذابیتهای ویژه خودشون رو داشتند و خوشبختانه بدون سانسور پخش شدند و توصیه میکنم حتما در برنامه فیلمهایی که در آینده خواهید دید قرارشون دهید .
....................................................
یک نفر خیلی هیجانزده در مورد اینکه من نوشته بودم فیلم های ایرانی رو نرفتیم ، در کامنتدونی اظهار نظر کرده بود . خیلی تعجب میکنم از اینکه گاهی وقتها اینقدر برداشتهای وارونه از نوشته هام میشه . لابد اشکال یا از نوشتن منه یا از پیش داوریهای ذهن خواننده ها . ما فیلمهای ایرانی رو امسال نرفتیم چون به ساعتهایی که ما میتونستیم بریم سینما ، نمیخوردند و دیگر اینکه از بین دو فیلم شرکت کننده امسال هیچکدام برایمان جذابیت نداشتند . مگر شما هر فیلمی که در سینماهای ایران نمایش میدهند را میروید ببینید ؟
در سه سال گذشته فیلمهای ایرانی خوبی در فستیوال فیلم دبی نمایش داده شدند که ما هم بر اساس سلیقه خودمان بعضی ها را انتخاب کردیم و دیدیم .
چرا همیشه دوست داریم از خواندن یک مطلب برداشتهای انتقادی کنیم . آخه اینکه من فیلم ایرانی ندیدم چه ربطی داره به کامنتی که برام گذاشتید قربان ؟


2007/12/17
هفته فیلم
هفته پیش هفته فیلم بود . این چهارمین فستیوال فیلم بود که در دبی برگزار میشد که ما هر چهار ساله شو شرکت کردیم . فرصت خوبیه برای دیدن فیلمهای غیر هالیوودی و غیر آمریکایی . از فیلمهای ایرانی شرکت کننده در جشنواره هیچ کدوم رو ندیدیم . من جمعا پنج تا فیلم دیدم در پنج روز .
Night Shadow
1000 years of good prayers
Flight of the red balloon
Four months 3 week and 2 days
The edge of heaven
از فیلمها دقیقا به همین ترتیبی که نوشتم خوشم اومد .
"پرواز بادکنک قرمز " خیلی فیلم جالبی بود . نمیتونم تعریف کنم که فیلم در مورد چی بود . داستان خاصی نداشت . یک روایت بود از زندگی . به قدری بازی ها روان و عادی بود که گاهی فراموش میکردم در سالن سینما نشسته ام و دارم یک فیلم میبینم . احساس میکردم روی مبل همان منزلی نشسته ام که بیشترین دقایق داستان در آن جریان داشت . شخصیت ها خیلی واقعی بودند با مشکلات خاص خودشون . خیلی دوست داشتم خلاصه .
" چهار ماه ، سه هفته و دو روز " ، نفسم رو بند آورده بود . فضای تلخ و محدود رومانی سال هزار و نهصد و هشتاد و هفت . همه چیز قاچاقی و پنهانی . فداکاری و گذشت و سوء استفاده و کلک و عشق و ترس و نیاز .
سه فیلم آخر همگی فیلمهایی هستند که به این زودی ها از ذهنم دور نمی شوند . از همه بیشتر صورت هنرپیشه اصلی فیلم " چهار ماه ، سه هفته و دو روز " و آن نگاه عمیق و تلخی که در آخرین سکانس داشت و صورت " لوتو " دختر آلمانی ، در فیلم " لبه بهشت " با آن چشمان براق و درشتش .
اینجا و اینجا را بخوانید .
2007/12/09
دوست دارم بدونم اگه مولوی الان خودش زنده بود و ازش میپرسیدند شما اهل کدوم کشور هستید، چی جواب میداد ؟
2007/12/08
اسم سالاد
فکر میکنم اسم اون سالاد رو بذاریم : " سالاد کاهو و کیوی و آووکادو و گردو و پنیر با سرکه و روغن زیتون " .
اگه اسم بهتری به نظرتون میرسه پیشنهاد بدین .
2007/12/06
سلمونی
دیروز بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم که آیا برم آیا نرم ، از خونه رفتم بیرون ، از خیابون رد شدم و بعد از پیمودن سی قدم رسیدم به یک سلمونی . رفتم تو . یک دفعه احساس کردم وارد لوکیشن فیلم " کارامل " شده ام . یک آرایشگاه زنونه عربی که موزیک عربی هم در فضاش جاری بود . چند تا دختر جوون مشغول کار بودند . گفتم میخوام موهامو کوتاه کنم . یکیشون منو راهنمایی کرد و بعد از چند تا سوال و جواب در مورد مقداری که میخوام کوتاه کنم شروع به کار کرد .
یک تلویزیون کوچولو روی میز جلوی من بود که گاهی بهش نگاهی میکردم . فکر میکنین چه چیزی داشت از تلویزین پخش میشد ؟ سریال یانگوم با زیرنویس عربی . از یکی از شبکه های سراسری دبی . ای بابا خفه شدیم بس که یانگوم دیدیم .
این اپیدمی شدن گاه به گاه یک سریال در ایران واقعا آدمو به فکر میبره که مردم چقدر بیکارن . آخه یانگوم چی داشت که اینقدر گنده اش کردن ؟ تو این گزارشهایی که از پشت صحنه این سریال تهیه کرده اند و با عوامل سریال صحبت کرده اند همش میگن که خانوم های ایرانی خیلی از شخصیت یانگوم خوششون میاد چون احساس نزدیکی میکنن با این شخصیت . من نمی فهمم چه ربطی داره ؟
آقای مجری که گزارش تهیه میکرد و با خانوم یانگوم مصاحبه میکرد بهش گفت اگه شما اسم خودتون رو به زبون فارسی در گوگل سرچ کنین به پنجاه و دو هزار مقاله و مطلب میرسید . یانگوم شاخ درآورده بود و لابد با خودش فکر کرد مردم ایران چه بیکارن میشینند در مورد من مقاله مینویسند . ( الان این مطلب هم اضافه میشه به اون پنجاه و دو هزار )
2007/12/04
سالاد

مواد لازم برای یک سالاد خوشمزه :
یک عدد کاهو ( ترجیحا کاهوی آیس برگ )
یک عدد کیوی سفت و درشت
یک عدد آووکادوی نرم و رسیده
مقداری مغز گردوی خرد شده
به اندازه دو تا قوطی کبریت پنیر فتا
سه قاشق بزرگ روغن زیتون
یک قاشق خیلی بزرگ سرکه بالزامیک
مقدار کمی نمک
...........................................
کاهو را خرد کنید
کیوی را به اندازه دلخواه ( ترجیحا ورقه های نازک ) خرد کنید
آووکادو را هم خرد کنید
پنیر را به صورت مکعب های کوچک خرد کنید
و در آخر مغز گردو های خرد شده و روغن زیتون و سرکه بالزامیک و نمک را به مواد اضافه کنید .
نوش جان



2007/12/01
مستقل و قوی
یک چیز خیلی بد تو این دنیا اینه که آدما تصور اشتباهی ازاطرافیانشون در ذهنشون بسازند . مثلا همه فکر کنند که فلانی خیلی آدم بدجنسیه . یا فکر کنند خیلی آدم خوبیه . خیلی وفاداره . خیلی بی احساسه . خیلی پولداره . خیلی خسیسه . خیلی باسواده . خیلی خوش شانسه و .....
در اینصورت اگه اون آدم خیلی وفادار بنا به دلایل خیلی زیادی یک بی توجهی کوچولو بکنه یک دفعه خیلی اثرش زیاد میشه . چون هیچکس ازش چنین توقعی نداشته و همه بیخودی تو ذهنشون گنده اش کرده بودند .
مثلا اگه یک آدم خیلی پولدار برامون یک کادوی ارزان قیمت بیاره میخوره تو ذوقمون . چون بیخودی برای خودمون یک تعریف از اون آدم ساختیم که پولداره و باید کادوی گرون قیمت برامون بیاره . این اشتباه اون آدمه نیست . اشتباه اطرافیانه که برای خودشون تعریف غلط درست کرده اند از اون آدم . به کسی چه مربوطه که کسی پول زیادی داره یا نداره .
بدترینش اینه که همه فکر کنند طرف خیلی پولداره ولی اینطور نباشه . یعنی باهاش مثل یک پولدار رفتار کنند و اون آدم هم مجبور باشه به خودش سختی بده تا تصورات مردم بهم نریزه . این دیگه خیلی خیلی بده . برای خود اون آدم بده . حالا بعضی وقتا خود شخص در ساختن این چهره غیر واقعی نقش داره و گاهی نداره . بعضی وقتا ما بر اساس پیش زمینه هایی که از یک شخص داریم تصوراتی از اون آدم در ذهنمون میسازیم . مثلا چون باباش پولدار بوده حتما خودش هم پولداره . البته بماند که خیلی ها این تصورات غلط رو خیلی دوست دارند و خوشحال هم هستند از اینکه یک هویت جعلی داشته باشند .
یک شکل احمقانه دیگه اش تصوریه که مردم داخل ایران از اونایی که خارج از ایران زندگی میکنند ، دارند . بعضی ها ، زندگی در خارج رو مساوی با پولدار بودن میدونند . یعنی هر کس میره خارج پولدار میشه و به خودشون اجازه میدن هر خواسته ای از طرف داشته باشند . دیگه بیخبرن از هزینه های بالا و حساب و کتاب زندگی خارج از ایران . خیلی چیزها رو درک نمیکنند . معیارهاشون داخلیه . مثلا با خودشون میگن فلانی ماهی سه ملیون تومان درآمد داره پس خیلی وضعش خوبه . بعد بر اساس اون اطلاعات کم و ناقص برای خودشون برنامه ریزی میکنند که مثلا در فلان موقعیت از اون پولداره کمک بگیرم . دیگه خبر ندارند که این سه میلیون تومان برای داخل ایران شاید مبلغ بدی نباشه اما برای خارج از ایران هیچی نیست . وقتی فقط پول قبض آب و برق ماهیانه برای یک آپارتمان معمولی چیزی بیشتر از صد هزار تومان میشه ، میتونی بقیه رو خودت حساب کنی .
یک تصورغلط دیگه هم هست که به نظر من جدا مشکل ساز خواهد بود . مدت زیادیه دارم به این موضوع فکر میکنم و با خیلی ها هم در موردش صحبت کردم و نظرات و تجربیاتشون رو شنیده ام . اونم رابطه والدین و فرزنده و انتظاراتی که دو طرف از هم دارند . من به یک تقسیم بندی رسیدم .
یک گروه از والدین هستند که همیشه زندگی خودشون رو فدای زندگی فرزندانشون میکنند وزندگی شخصی خودشون رو با زندگی بچه هاشون معنا میبخشند و هیچ انتظاری از بچه هاشون ندارند .
گروه دیگر والدینی هستند که زندگیشون رو فدای بچه هاشون میکنند و کلی توقع از بچه شون دارند و به موقعش حسابی خدمت بچه میرسند .
گروه بعدی والدینی هستند که از اول بیخیال بچه هستند و زندگی شخصی خوشون براشون مهمتره . بعدا هم هیچی انتظاری از بچه ندارند .
گروه چهارم والدینی هستند که از اول بیخیال بچه هستند ولی برای آخر عمر خودشون حسابی نقشه دارند و بچه رو اصلا برای این آوردن که آخر عمری کمبوداشونو جبران کنه .
یک گروه دیگه هستند که در کنار فرزنداشون زندگی میکنند بدون اینکه زندگی خودشون رو فدای زندگی بچه ها کنند و یا بچه رو فدای خودشون . بچه هاشون رو حمایت میکنند تا جایی که بچه کمبودی نداشته باشه ولی از طرفی هم فراموش نکنه که خودش باید به فکر ساختن زندگی خودش و آینده اش باشه . پدر و مادر بار سنگینی بر دوش فرزند نیستند و مدام بهش یادآوری نمیکنند که ما به خاطر تو ازخیلی چیزها گذشتیم عوضش تو هم در آینده از خیلی چیزها بگذر و ما رو جمع و جور کن . مدام بهش یادآوری نمیکنند که تو وظیفه داری به پدر و مادرت خدمت کنی . این گروه آخر کسانی هستند که به اون رابطه های عمیق ( که چند تا پست قبل نوشتم ) اعتقاد دارند . با روح بچه چنان ارتباطی برقرار میکنند که لازم نباشه در آینده مدام از فداکاری ها و گذشتهای خودشون برای بچه تعریف کنند و بچه رو در عذاب وجدان و نوعی شرمندگی نگه دارند . بندی به پای بچه ها نیستند . پر پروازشون هستند . این گروه آدمهای واقع بینی هستند و خودشون رو گول نمیزنند . این گروه آدمهای قوی و مستقلی هستند و متاسفانه خیلی کم هستند .
حرف آخراینکه از نظر من پدر و مادر ایده آل یعنی همین گروه آخر . حرف سنگینیه . ممکنه خیلی هاتون بگین تو که مادر نشدی نمیفهمی مادر بودن چه احساسی داره . من مادر نمیشم تا زمانیکه مطمئن باشم میتونم مادری باشم از همین گروه آخر . از نظر من رابطه والدین و فرزندان رابطه ایه که با رضایت دو طرف به وجود نمیاد . زن و مردی تصمیم به بچه دار شدن میگیرند حالا به هر دلیل . کسی از بچه چیزی نمیپرسه که دلت میخواد فرزند چنین زن و مردی باشی که در آینده خواسته هاشونو فراهم کنی ؟ در رابطه والدین و فرزندان فقط و فقط والدین مسوولند و بچه هیچ مسوولیت و وظیفه ای در برابر پدرو مادر نداره . هیچ وظیفه ای نداره . این کلمه وظیفه خیلی کارها رو خراب میکنه . بهتره سعی کنیم بچه ها رو جوری تربیت کنیم که با جون و دل و از صمیم قلب ، پدر و مادر رو روی چشمشون بذارند نه با زور و از سر وظیفه . بچه ها پدر و مادرهای مستقل و قدرتمند رو بیشتر دوست دارند تا پدر و مادرهای ضعیف و وابسته .
خوش به حال بچه هایی که به پدر و مادراشون افتخار میکنند و خوش به حال پدر و مادرهایی که واقع بینند و الکی به بچه هاشون افتخار نمیکنند .
اگه برگردیم به اون بحث بالا میتونم بگم یک چیز خیلی بد تو دنیا اینه که پدر و مادر ها از بچه هاشون تصوراتی داشته باشند که واقعیت نداره ( دست و پای بلوری بچه سوسکه و ... ) و انتظاراتی داشته باشند که اصلا روا نیست . لذتی که زن و مرد از تجربه پدر و مادر شدن و ارضاء غریزه پدری و مادری با بوجود آوردن یک موجود زنده به نام فرزند میبرند باشه همون پاداششون .